EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

امام رضای بیست و هفتم

سلام.


اون بار که با بچه های تزکیه مشهد رفتم، طاهره میگفت که محیا همیشه می گه که توی راه زیرلب صلوات بفرستید دلتون آماده بشه.


از بعد کربلا هم که دیگه همیشه وقتی به سمت حرمتون میام زیرلب تکرار می کنم الله اکبر و لا اله الا الله و الحمد لله و سبحان الله...


پی نوشت اول: بسم اللّه و باللّه و الى اللّه و الى ابنِ رسول اللّه حسبی اللّه توکلت على اللّه اللّهم الیک توجهت و الیک قصدت و ما عندک اردت...


پی نوشت دوم: اللّهم الیک صمدت من ارضی و قطعت البلاد رجاء رحمتک فلا تخیبنی و لا تردنی بغیرِ قضاء حاجتی و ارحم تقلبی على قبر ابنِ اخی رسولک صلَواتک علیه



حق نماز

ده ها بار شنیدم که وقتی می خوان نمازخون بکنن مردم رو، می گن که مگه روزی چقدر از وقتتون رو میگیره ؟ فوقش 20 دقیقه الی نیم ساعت ... خب شما که روزی یه ساعت برای چک کردن ایمیل هاتون وقت می ذارین، روزی چند ساعت پای تلویزیونید .... خب روزی 30 دقیقه هم واسه خدا وقت بذارین و بخونین و تموم شه بره دیگه ....


ولی این حق نماز نیست بخدا... حیف نمازه که دربارش اینجوری صحبت بشه ... باور کنین حیفه حتی همچین قیاسی بشه... همچین جملاتی گفته بشه

حق نماز اینه که وقتی میای حساب سرانگشتی می کنی می بینی که در روز داری فقط نیم ساعت واسش وقت می ذاری، دلت بسوزه... دلت خودش بخواد که بیشترش بکنه... دلت بگه 17 و 52 چیه... من بیشتر ازینا دوست دارم با خدا حرف بزنم...

هرچند حق نماز بیش ازین حرفاست البته ... حتی اینی که من گفتمم نیست ...


پی نوشت: چون بنده درین قسمت هیچ تخصصی من باب اظهار نظر ندارم، بهتره که بیش ازین صحبت نکرده و به گفتار بزرگان رو بیارم


این قسمت متن کپی شده البته


امام سجاد علیه السلام :

حَقُّ الصَّلاهِ فَأَن تَعلَمَ أَنَّها وفادَهٌ الی الله وَ أَنَّکَ قَائِمٌ بِهَا بَینَ یَدَیِ الله ؛ فأذا عَلِمتَ ذلک ؛ کُنتَ خَلِیقاً أن تَقُومَ فیها مَقامَ الذَّلیلِ الرَّاغبِ الرَّاهبِ الخائفِ الرَّاجی المسکین المُتَضَرّعِ المُعَظِّمِ مَن قامَ بَینَ یَدَیهِ بِالسُّکُونِ وَ الاِطراقِ وَ خُشُوعِ الأطرافِ وَ لِینِ الجَناح وَ حُسنِ المناجاهِ لَهُ فی نَفسِهِ و الطَّلَبِ الیهِ فی فَکاکِ رَقَبَتِکَ التی أَحاطَت بِهِ خَطِیئَتُکَ  وَ استَهلَکَتها ذُنُوبُکَ وَ لا قُوَه الا بالله.


حق نماز این است که بدانی با آن به مهمانی خدا می روی ؛ و در پیشگاه و منظر او می ایستی . پس چون این را دانستی سزوار است که همچون بنده ای خوار ؛ حقیر ؛ خواستار ؛ ترسان ؛ امیدوار ؛ بی قرار ؛ زاری کننده و بزرگ دارنده ؛ کسی که در مقابلش با آرامی و سرافکندگی و فروتنی اعضا ایستاده است و همراه با آرامش و وقار وراز و نیاز نیکویی ؛ که در دل با او دارد ؛و تقاضای آزادی از آتش جهنم نسبت به اشتباهات و خطاها که احاطه اش نموده و گناهانی که به نابودی اش کشانده ؛ به او روی می آوری . و قدرتی جز از ناحیه خداوند وجود ندارد.


رساله حقوق امام سجاد علیه السلام


امام حسین دوازدهم ( تربت )

سلام.


بعضی وقتا بعد نماز که سرمون رو می ذاریم روی تربت شما، اون وقتایی که دلمون خیلی گرفتس و چشمامون ترببتون رو خیس می کنه، نفس عمیق می کشیم، بوی تربتتون می پیچه توی سرمون، بعد مست می شیم... بعد نفس بعدی دم رو بیشتر طولش می دیم تا بیشتر بوی تربت توی مشاممون بمونه و بعد نفس بعدی و بعدم نفس بعدی و بعدی و بعدی ...



As if

Let's live As if none of these had happened ... As if we were still there ... As if we were still ourselves ... As if nothing ever mattered ...

قدرا


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن، الرحیم،و من یتق الله، یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه، ان الله بالغ امره، قد جعل الله لکل شیء قدرا..
2 و 3 طلاق - اگه درست یادم باشه

در انتظار اسفند

ازین روزها ناراضیم ... منتظرم اسفند شروع شه و یه سری چیزا عوض شه... بلکه درست شدش اوضاع

عینکم

عینکم شکست.

چند روزه بدون عینک پای کامپیوتر می شینم.

چشم دردها و سردردها دوباره شروع شدن.

امام رضای بیست و ششم

سلام.


خیلی خیلی دوستتون دارم.

دلم برای حرمتون انقده تنگه که عکسشو می بینم اشک میریزم...

ای کاش زودتر بشه بیام پیشتون همه چیزو تعریف کنم. همونجا که از اولش می شستم و تعریف می کردم.



امام خودم یازدهم


سلام.


ممنون، بابت همه چیز. همه چیز. همه چیز.


شبتون ... خوش

امام رضای بیست و پنجم


سلام امام رضا. امروز تولد پدربزرگتون بود... امروز ماها رو صدا زدین...

میشه لطفا صفیای ما رو هم صدا کنین.. وقتی می بینم منی که همین سه ماه پیش پیشتون بودم اینجوری دلم تنگتونه، وقتی به صفیا فکر می کنم که این همه مدته خونتون نیومده، دلم می گیره. اصلا هم مشهدی شدن صفیا معجزه نیست. خدا رو چه دیدین ؟ اگه شما بخواین... اگه خدا بخواد... صفیا می تونه همین فردا روبروی گنبدتون بشینه و قبل اینکه چشم من به نورش روشن بشه، چشمای صفیا با اشک شوق از دیدنش خیس بشه... میشه. می دونم که میشه.

ای کاش صداش کنین.

ای کاش ما رو هم جدی جدی صدا کرده باشین.


رحمت للعالمین


سلام


توی چهل و هشت ساعت گذشته فقط دو ساعت خوابیدم... توی بیست و چهار ساعت اخیر هم فوقش یه ساعت... چون نمیشد بخوابم. از فکر اینکه امروز چی میشه. از فکر اینکه امروز چقدر عیدی از آسمون می باره و ازین همه چی گیر من میاد ....

دیشب توی سجاده وقتی بارون شروع شد، فکرشم نمی کردم که الان همچنان آسمون این شکلی باشه.

امروز ظهر بعد نماز حس می کردم بی لیاقت ترین آدم روی کره ی زمینم و دوباره امام رضا صدام نکردن. و مثل همیشه دست به دامن نذر شدم...

عصری وقتی شکوفه گفت که بلیت ها رو گرفته ... با خودم گفتم بزرگترین عیدی دنیا رو گرفتم... میرم مشهد... با دوستام ... با خواهرم...

یه ساعت پیش وقتی رسیدم خونه و دیدم یه پیغام از طرف صفیا روی پیغام گیره، فهمیدم به جز بارون و وعده ی زیارت امام رضا، یه چیزایی هستش که می تونه کاری کنه که مثل بچه ها از شادی بالا پایین بپری. یه عیدی هایی هست که فکــــرشم نمی کردی بگیری.


ممنونم. خیلی خیـــلی. چون می دونم که چقــــــــــــــدر حقیرم و چقـــــــــــدر کم لیاقت برای حتی همین چیزهای به ظاهر کوچیک


                                                                                           برای پیغمبرم

امام خودم دهم

سلام.


فردا تولد پدرتونه. تولد پدر هممون حتی. تولد کسی که تنها به امید رحمه للعالمین بودنشه که هنوز امیدی به روز قیامت ما هست.

عیدی می خوام آقا.

ازون نگاه خوبا که چشمای آدمو خیس می کنه... ازون دست گیری ها که یه عمر حال آدمو عوض می کنه ... از همون نگاها که دیگه بقیه ی نگاه ها رو کمرنگ می کنه.

زیاد نیست بخدا... تولد کم کسی نیست که ... تولد اشرف اولاد آدمه... عیدی می خوام.

ممنونم آقا.


عیدتون مبارک، شبتون خوش


قرآن

قرآن بخوان

شهرم


العتبة العلویة المقدسة


 هربار توی اینباکسم این عبارت رو می بینم، انگاری بال در میارم ....



بهاره

دلم تنگ شده خب.

من با هیچ کدوم از دوست هام شاید اندازه ی بهاره جنگ و دعوا نکرده باشم، ولی همیشه آخرش بی نهایت دوستش داشته ام. دعواهای بهاره هم خوبن ... مثل مادرهاس بهاره. دعوات می کنه درحدی که دوست داری نباشه و دست از سرت برداره و در همون حال هم می دونی که راست میگه و حق داره و می فهمی که چرا این کار رو می کنه.


می دونم که بهاره چندین بار تاحالا خیلی خیلی از دست من دلخور شده. هربار که میرم خونشون و پارکینگشون رو می بینم یاد اون روز میفتم که چقدر از من ناراحت بود...

اینم می دونم که من هم چندین بار تاحالا خیلی از دستش دلخور شدم و توی دلم خیلی بهم برخورده و فلان و این ها.

ولی این رو هم می دونم که فرق خواهر با دوست اینه که no matter what happens خواهر آدم خواهر آدم می مونه ... با همه ی دعوا ها جنگ ها و دلخوری ها و ....

و من حس می کنم رابطم با بهاره بعد چهارسال شبیه خواهری شده. دوتا خواهر که حتی اگه توی دنیا های متفاوت و با افکار و سلیقه های متفاوت زندگی می کنن، ولی همیشه خواهرهایی می مونن که براشون خیلی مهمه که چی به سر خواهرشون میاد و چجوری سر می کنه.

می خوام بگم که همیشه هم این بیت که " مرنجان دلم را که این مرغ وحشی، ز بامی که برخواست مشکل نشیند" همیشه هم درست نیست ... بعضی بام ها هستن که هرچند بار هم که ازشون بپری، باز هم میری و روی همون بام می شینی.


دلنتنگی برای بچه های دانشکده و چهارسال تحصیل و کلاس های صفایی و حقیقی و خرسند و .... و بوفه ها و نمایشگاه ها و ... رو بذارین کنار. این که میگم دلم برای بهاره تنگ شده یعنی دلم برای همراه لحظه به لحظه ی  18 سالگی تا 22 سالگیم تنگ شده. این چهارسال چهارسال مهمی از زندگیم بودن. همراهشونم آدم مهمیه توی زندگیم.


پی نوشت اول: امروز دلم برای مامان بهاره انقده تنگ شده بود که یهو تا دیدمشون گفتم میشه بوستون کنم؟

پی نوشت دوم: منتظرم عید بشه با بهاره بشینیم پروژه بنویسیم :))) :دی