EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

حسرت

وقتی خودت همیشه بین خودت و دوستت فاصله گذاشتی تا هرگز روزمرگی حرفای دوستای خیلی نزدیک، مانع از داشتن چنین دوستی که با یک کلمه تو رو از تمام روزمرگی ها دور می کنه نشه


و حالا چقد دوست دارم بشکنم این فاصله ی لعنتی رو که بینمون افتاده


یک صبح بارانی

فاصله ی بین اتاق من و کاشی های دور باغچه ی وسط حیاط، فقط چند قدم باید باشه.

درست مثل فاصله ی پنجره ی اتاقم تا ماه


و من مطمئنم دست های تو با خورشید فقط چند بند انگشت فاصله دارن،

درست مثل فاصله ی آغوشت تا خیال من

رحمت

این یادآوری رحمت پروردگار تو به زکریا است

وقتی خداش رو یواشکی صدا زد

وقتی که می گفت خدایا پیر شدم، پیر، دیگه امکانش نیس که به خواستم برسم، ولی هرگز نسبت به دعای تو ناامید نبودم

من می دونم که شرایط طوری هست که نمیشه، ولی تو از پیش خودت به من یه جانشین بده ...

که مثل خودم و خانوادم باشه 

زکریا ! یک پسر برات کنار گذاشتیم، اسمش هم یحی است و تا به حال نظیری نداشته

گفتش خدایا نمیشه، امکان نداره

خدا گفتش این که آسونه عجیب تر از این هم قبلا انجام دادم، از چی تعجب می کنی ؟

گفت خدایا برام یه نشونه بذار

گفتش سه روز با کسی صحبت نکن

بی نهایت

همه چیز به بینهایت میل می کند


خنده های بچه ها به بی نهایت میل می کند

شادی روز اول مدرسه به بی نهایت میل می کند

غصه ی شب های امتحان به بی نهایت میل می کند

چروک های دست مادربزرگ به بی نهایت میل می کنن

سلول های سرطانی مغز من به بی نهایت میل می کنن

برگ های روی زمین کوچه ما به بی نهایت میل می کنن

تعداد آدم های قابل درک روی کره ی زمین به بی نهایت میل می کنن


وسعت نگاه تو به بی نهایت میل می کند

گرمای دستای تو به بی نهایت میل می کند -- البته من از دست گرم بدم میاد ها .. گفتم بدونی

سرمای کلمات من به بی نهایت میل می کند

یا عمق چشم هات

یا میزان اشتیاقت

یا میزان حماقت من

یا حجم دوست داشتنت

یا حجم خطاهای من

یا

یا مثلا جای تو توی دلم

یا جای من توی ذهنت


یا


اینا همه به بی نهایت میل میکنن

همشون


جاده ی شک به یقین عشق تو شد

از من تازه مسلمان بگذر

بگذر

بگذر از سر پیمان

بگذر

چشم ها

گفته بودم


همه را گفته بودم


تنها چشم هایت چشم هایم را ندیده بود


دوباره می گویم، تو هم این بار حواست را به چشم هایم بده

بدون و در این دونستن بمون

بی حالی چیزیست که نمی تونی توی خودت نگهش داری، از طرفی با فریاد کردنش هم نه تنها به چیزی نمی رسی، که اعصاب دوستات رو هم به هم میریزی


بی حال بودم

بی حال هستم

و قول می دم که بی حال نمونم


هفته ی عجیبی رو گذروندم، با فراز و نشیب های زیاد فکری و احساسی

فکرهای زیادی کردم

سر هانی داد زدم

هانی سرم داد زد


زندگی رو دارم به صورت جدید تجربه می کنم: به شیوه ی بمال و در رو

شب ها رو اکثرا تا سحر بیدارم و پای نت، چون نمی خوام برم و توی تخت فکر کنم، ترجیح می دم وختی برم توی تخت خواب که بدونم بلافاصله خوابم می بره

روزها رو هم الکی می گذرونم، بی هدف، بی دلیل، بی نتیجه، بی خیر، بی شر

به روزهای پیش رو امید وارم

به روزهایی که با تو خواهم گذروند

تویی که حتی اگه به دوست هام نخوام بگم که حالم خوب نیست، به تو می گمش


دونستن این که حال من خوب نیست، اعصاب تورو به هم نمی ریزه

دونستن نیازم بهت، تو رو مغرور نمی کنه

دونستن چشم انتظاریم، تو رو وسوسه به لفت دادن سفرت نمی کنه

دونستن این که دوستت دارم، ذهنیت تورو نسبت به من عوض نمی کنه


حالم خوب نیست

بهت نیاز دارم

چشم انتظارت هستم

دوستت دارم

ص ف ی ا

از عروسی برمی گردم


نه صمیمی ترین دوست عروس بودم، و نه عروس صمیمی ترین دوستم بود

اما دوست عزیز و صمیمی ای بود

دوستی که می شد باهاش هر کاری کرد

از هرچی گفت


دوستش داشتم - به خاطر دوست داشتن

به خاطر لحظه هایی که باهاش بودم

به خاطر همه چی - به خاطر اشک هایی که باهاش ریختم


به خاطر این وبلاگ - وبلاگ قبلیم - به خاطر همه چی


دوسش دارم

و حرفم رو پس نمی گیرم

سردی

وختی دست و دل و نگاهت همه با هم سردن

وختی ذهنت یخ کرده

وختی کلماتت منجمد می شن

احمقانه ترین کار وبلاگ نویسیه



-------------------------------------------

روزی واسه خودم کسی بودم

روز دیگری تمام چیزایی که باعث می شدن واس خودم ثمین باشم رو اتیش زدم تا دیگه واس خودم کسی نباشم

روز دیگری آدم هایی رو دیدم که واس خودشون کسی بودن و دلم خواست

همان روز یادم آمد برای خودم کسی بودن اصلا هم تحفه ای نبود

همان روز پستی نوشتم که بدانید ثمین هم حسودی اش می شود

بدانید ثمین روزی ثمینی بوده واس خودش و همین ثمینُ تصمیم گرفته دیگه کسی نباشه

دوست داشتن

دوست داشتن مث دل بستنه، دست خودت نیس، نمی دونی چی می شه که یه چیزی رو دوس داری

Here I am, Once again, I'm torn into pieces, Can't deny it, Can't pretend, Just thought you're the one.

Now I can't breathe, Nor  I can sleep, I'm barely hanging on

تنها صداست

تنها خداست که می ماند

تنها خداست که می ماند

که می تواند

که دارد

که می دهد



صدا بی صدا

صدا به صدا نمی رسد


سکوت

سکوت کنید که برای دنیا و آخرتتان بهتر است

سکوت کنید که همیشه از صحبت کردن بهتر است

سکوت کنید که سکوت کلید رضایت است

کلا سکوت کنید تا راحت تر زندگی کنین

I dont really wanna hear about that

وختایی هست تو زندگی که اتفاقایی میفتن که دیگه نمی خوایم دربارشون حرف بزنیم می دونین چرا خیلی وخته کم می نویسم توی وبلاگم ؟ چون جایی رو پیدا کردم که می شه توش تخلیه شد و با آدم هایی بود که هیچ اهمیتی نمی دن تو کی هستی و چی هستی، حرفت رو می خونن و نظر می دن! و حتی تر !! خیلی وختا نظر نمی دن


what I've learned ? I have learned that the only

thing that matters is you yourself and no one ever cares what doses happen to you, and believe me, that's how things should have been from the beginning. you know what ? I do finally know that I am a grownup girl who could be named as a lady who could be trusted and loved. I really Do.

احساسم

بی احساس نیستم، فقط نمی تونم احساسم رو بگم

بی احساس نیستم، فقط معمولا ترجیحم با اینه که احساسم رو به زبون نیارم

بی احساس نیستم ولی نمی تونم به احساس آدم ها اعتماد کنم