EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

نمی دونم

عاشورای سووم دبیرستانو یادمه که سر یه دعوا با ناظم مدرسه رفتم و برا بچه ها نوحه خوندم


عاشورای پیش دانشگاهیو یادمه که زهرا دلمو شیکوند دلشو شیکوندم و ازون پس نه دیگه  اون دوباره تونست دوست صمیمی من باشه و نه من دوباره تونستم ...


تاسوعای سال اول دانشگاه روی دیگ عدس پلوی نذری مامان بزرگم وقتی داشت دم می کشید سرمو گذاشته بودم و حضرت عباس رو صدا می زدم ! برا اولین بار 


عاشورای پارسال خییییلی نگام کرد امام حسین، عاشورای پارسال دیدیم  یه دسته از میدون قدس داره راه میفته تهش هم خانوما ! با مامان راه افتادیم پشتشون اونم با کفش پاشنه بلند ! بعد رفتیم مسجد بعد اونجا ثمین جدا عزا دار بود، ثمین اشکش داشت درومیومد برا اولین بار ! 

که ...

 هانی زنگ زد گفت مامانش اینا رفتن دانشگاه تهران و اونجا شلوغ پلوغ شده و ترسیده بود و صداش میلرزید، و مامان من هم  هول کرده بود

آقاهه پشت بلندگو گفت دانشگا تهران دعوا شده، آقایون پاشین بریم دعوا ... خانوما ترسیده بودن ... ولوله ای بودا


عاشورای پارسال


نمی دونم برا سجده های شکرم بود

برا اشک نریختم بود

برا جیگر سوختم بود

برا پای توی کفش پاشنه بلندم بود


نه نه ، لابد از دعای مادرم بود

بابام دعام کرده بوده حکما 


عاشورای پارسال  مال هرچی که بود، تهش ما رو دعوتمون کردن کربلا 


نظرات 2 + ارسال نظر
شین دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 21:46

سلام
مهم اینکه برات کربلا رو گرفتی.....زیارت قبول کربلایی

ینی هنوزم کربلایی حسابم می کنن ؟

شین دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:01

چرا نکنن؟؟؟شک داری ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد