EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

صدا کن مرا، صدای تو خوب است

یه بار یه داستان نوشتم... خیلی ذوق کرده بودم ! اصن مست بودم

اسمش بود: پای سیب

اونوخ یه بار بعد از 1 سال رفتم دوباره خوندمش، خورد تو حالما ... اساسی


خلاصه که ... من هنوز ازین خواب سنگین بیدار نشده ام

و تنها نشانه ی من برای بازگشت به دنیای بیدارها، صدای توست 

خوابم میاد

خوب دیگه اینجوری می شه که ما می شیم اینی که هستیم


به صورت کاملا عجیبی اگه همه ی اتفاقات افتاده در طول تاریخ بشر رو 

- از عجیب غریب ترین چیزا و معجزات بگیر تا برسی به سرما زده شدن یه مورچه تو خیابونای سوئد-

کنار هم بذاری، به صورت عجیب غریبی می بینی حاصلش می شه اینی که اینجا نشسته.

بعد ازون باحالتر اینه که الان همه ی اینا می شه مقدمه ی چیزای دیگه. بعد حالا اگه وجود بعد زمان رو برای چند لحظه حذف کنیم می فهمیم که اینا همه شون یه جان، یه چیزن، جدا نیستن، لازم و ملزومن ... خدای من   عجب جیزی می شه ها



ماتم

از خودم خجالت می کشم که رفتم و اونجا بودم و محضرشون حاضر شدم و نمردم

خجالت می کشم که از حال نرفته ام هنوز

نمی دونم چرا هنوز نفس می کشم 

این ریه های لعنتی

این دختر از خودمتشکر بی خود به درد نخور لعنتی که این تو نشسته

این دخترس که نمی ذاره بمیرم


اون روزی که افتاره بودم به جون فرش های حرم امام حسین باید جون می دادم.

باید همون جا می مردم

چرا نمردم 

چرا رفتم و مث قبل برگشتم آخه ؟

چرا من هنوز اینجام

چرا

چرا خدا می خواد بیشتر ازم امتحان بگیره ؟

می خواد همه دنیا بفهمن که من از پس حسین بر  نمیام ؟

می خواد از غصه دق کنم 

خدا می خواد دق کنم

غر چرا بزنم ؟ بهتر که بمریم اصن

بذا اگه از ماتم دق نمی کنم از غصه اش بمیرم

گفتم بگم نگی نگفتم

دختری هستم بی آزار، مگر مواقعی که مفعول مامان بابام باشن

مهربون ؟ تا مهربونیو چی تعریف کنی !

احساسم روی منطقم تسلط داره، ولی آدم بی منطقی هم نیستم

زود اعتماد می کنم و از این قضیه یک بار زمین خورده ام

با کسی تعارف ندارم

دروغ نمی گم ولی گاهی اوقات واقیعت رو جوری می گم که طرفم دوس داره بشنوه 

درس برام بی اهمیت نیس، ولی اولویت اول زندگیم هم نیس

از بین همه چیزایی که تو دنیان، یه در نجف دارم و دو تا قرآن که یه جور دیگه هستن برام

از بین همه ی جاهایی که رفتم، نمی شه بگم کدومو بیشتر دوس دارم جدا

از بین همه ی آدم های دنیا به جز مامان بابا و دو تا خواهرام، یه خواهر دیگه دارم که یه چیز دیگه اس

دو تا چش دارم که خیلی توشون بغض جمع می شه و به ندرت ازشون اشک می ریزه

دوتا اسم دارم که با یکی شون بزرگ شدم، دومی رو هم آرزو دارم وقتی مردم بگن فلانی زینب مرد

توی کارهام هول ام و عجله می کنم

توی قضاوت سریع عمل نمی کنم

حق کسی رو پایمال نمی کنم و اگرم کسی حقمو بخوره بسته به شرایط باهاش برخورد می کنم

به سیم آخر هم زیاد می زنم

توی خواب شاید حرف بزنم !  آخه خواهرام رو دیدم که حرف می زنن !!!! 

از خواب هم که پا می شم حواسم خیلی پرته تا 10 دقیقه بعدش

رو حرفم وایمیستم.


خواستم بدونی

نکنه نیستم و هستش

اولش نیستی، بعد نیستی ولی یکی دیگه هست و من همش یادمه که اون تو نیست، بعدش نیستی و کس دیگه ای نیست. بعدش یکی دیگه میاد و تو نیستی و من همش یادمه که تو نیستی.

بعد اون هست و تو نیستی، بعد همش هست و همش نیستیف بعد یه روز اون هست و من یادم می ره که نیستی. بعدش اون هست و اون هست و اون هست . بعد ولی حتی اگه من ندونم تو نیستی، تو که خودت باید بفهمی که نیستی که ! نکنه فک می کنی هستم، نکنه مث من یکی دیگه رو عوضی گرفتی، نکنه    نیستم و نبودنم عادت شده.. نکنه نیستم و هستش . هستش ؟ 

مسجد پیغمبر

و گفته اند شرف المکان بالمکین ... و چه خوب گفته اند


من که نمی دونستم اونجا کجاس وقتی رفتم تو که ، ولی نا خوداگاه گفتم : بهاره اینجا یه تیکه از بهشته و نفس نفس می زدم از شوق و بال بال می زدم از عطر توی هوا 


و بهاره گفت : ثمین اینجا مسجد اصلی پیغمبره، اسمش روضه ی رضوان ه . 


و بهاره دیگه هیچی نگف  گذاش خودم باشم. مث مرغ سر کنده هی اینور اونور می رفتمف این بهترین و خلوت ترین خاطره ی من روضه ی رضوان ه ، خلوت بود و من هی اینور اونور می رفتم بو می کشیدم ... به خونه زهرا رسیدم


به خدا خودمو دیگه هرگز تو این حال ندیدم


مگه ممکنه ؟


که شرف المکان بالمکین


نمی دونم

عاشورای سووم دبیرستانو یادمه که سر یه دعوا با ناظم مدرسه رفتم و برا بچه ها نوحه خوندم


عاشورای پیش دانشگاهیو یادمه که زهرا دلمو شیکوند دلشو شیکوندم و ازون پس نه دیگه  اون دوباره تونست دوست صمیمی من باشه و نه من دوباره تونستم ...


تاسوعای سال اول دانشگاه روی دیگ عدس پلوی نذری مامان بزرگم وقتی داشت دم می کشید سرمو گذاشته بودم و حضرت عباس رو صدا می زدم ! برا اولین بار 


عاشورای پارسال خییییلی نگام کرد امام حسین، عاشورای پارسال دیدیم  یه دسته از میدون قدس داره راه میفته تهش هم خانوما ! با مامان راه افتادیم پشتشون اونم با کفش پاشنه بلند ! بعد رفتیم مسجد بعد اونجا ثمین جدا عزا دار بود، ثمین اشکش داشت درومیومد برا اولین بار ! 

که ...

 هانی زنگ زد گفت مامانش اینا رفتن دانشگاه تهران و اونجا شلوغ پلوغ شده و ترسیده بود و صداش میلرزید، و مامان من هم  هول کرده بود

آقاهه پشت بلندگو گفت دانشگا تهران دعوا شده، آقایون پاشین بریم دعوا ... خانوما ترسیده بودن ... ولوله ای بودا


عاشورای پارسال


نمی دونم برا سجده های شکرم بود

برا اشک نریختم بود

برا جیگر سوختم بود

برا پای توی کفش پاشنه بلندم بود


نه نه ، لابد از دعای مادرم بود

بابام دعام کرده بوده حکما 


عاشورای پارسال  مال هرچی که بود، تهش ما رو دعوتمون کردن کربلا 


Taking For Granted

عادت کردن هم دنیایی داره ها

عادت کردن به چیزای خوب که خوب خوب نیست و عملا شروع لذت نبردن هاست

عادت کردن به چیزای بد هم که خوب خوب نیست و عملا شروع لذت بردن هاست


حالا ما چه کنیم ؟ عادت کردیم عادت کنیم 

و من اینو دوس ندارم 

 عادت کردم بابام شب بیان خونه، و این شروع لذت نبردن از بودن بابامه

 عادت کردم بگم نماز شب که مال آدم خوباس و این شروع بی توفیقیمه


نمی خوام به همه شون عادت کنم

دوس دارم هر بار بهشون فک کنم


 

دریغ

دوست داشتم باشی

دوست داشتم نزدیکم باشی

دوست داشتم ساعاتی از روز را - هرروز - خیره به چشمانت بنگرم

دوست داشتم دست هایت را هرگاه اراده کردم در دست داشته باشم

دوست داشتم باشی





214 بقره

یه آیه خوندم یعنی تازگیا حفظ کردم که به شدت دوسش دارم 


حالا همیشه آهنگ و کتاب می خوندیم اینجا می ذاشتیم، یه سری هم قران ! چه فرقی داره ؟


می گه : أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِکُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ


می گه :خیال کردین بدون ابنکه سختی بکشین می فرستیمتون بهشت ؟  نه خیر ! 

وقتی می فرستیمتون که اونقدر سختی و بلا سرتون بیاد که دلتون بلرزه 

اونقدی که هرکی به خدا ایمان داره می گه : پس خدا کجاس ؟  چرا این بلاها سر این میاد ؟

دقیقا همین بلایا رو سر قبلیا هم اوردیم، فک نکن فقط خودتی


خدا به همین زودیا کمکت می کنه


من با خوندن اینا فقط یاد کربلا افتادم ! 


خدا کمکم می کنه

Bro s

و من اینا رو گفتم:


و اخیتک فی الله      در راه خدا برای با تو برادر شدم

و صافیتک فی الله     و با تو با صفا شدم !!  همچینی صاف صاف شدیم دیگه

و صافحتک فی الله    و دستام توی دستاتن

و عاهدت الله            و جلوی خدا با تو عهد می بندم   / قول می دم /  

و ملائکته و کتبه 

و رسله و انبیائه 

و الائمه المعصومین   و جلوی همه ی آدم خوبا


علی انی ان کنت من اهل الجنه و الشفاعته   عهد می بندم اگه بهشتی بودم و دستم باز بود

و اذن لی بان ادخل الجنه                             و منو تو بهترین جاها راهم دادن،


لا ادخلها و انت معی                                   بدون تو توی بهشتم نمی رم


و هانی گفت : قبلتُ     


و حالا ما خواهریم



و یا هرگز تو بهشت نمی ریم    یا با هم می ریم توش               



عید غدیر سال 1389  4 آبان  یکم مونده به غروب آفتاب   توی اتاق هانی



دستامون تا ته دنیا تو دستای همه