EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

بزرگ کوچیک متوسط

اندازه ی آدم به اندازه ی اراده ی اوست - کی گفته اینو ؟  نقل به مضمون کردم البته


ثمین مدتی است که اراده اش ته کشیده - خدا کنه اراده مث حقوق باشه که سر ماه میریزن به حساب - بلکه اول فروردین ارادم زیاد شه مثلا


از آدم کوچیک بودن خستم

مسافر

امروز صبح عید رو دیدم

شادی رو دیدم

خوشحالی بی پایان رو

شعف حاصل از پایان انتظار رو،

از توی چشمی در، توی چشمای پیرزن همسایه دیدم!

وختی داشت دخترش رو که از فرنگستون برگشته بود تمام قد ورانداز می کرد.


اما امیدی ندیدم

خوب / خیلی خوب / خوب تر

تو هرگز نیومدی و دستای من یاد گرفتن بدون تو گرم بشن

تو هرگز هم نیای زمستون ها یه جوری بهار می شن

بدون تو حتی شهریور می گذره و مهر می رسه

چرا منتظرت بمونم ؟

مرگ

پسرک رفته بود روی اعصاب مامانش! کفش خواهرش رو می خواست، به هر قیمتی که باشه

جیغ زد فریاد زد، به نشانه اعتراض یکی از مجسمه های مامانش رو شیکوند، با کفش کثیف روی فرش ها راه رفت، هرکاری که از دستش بر میومد انجام داد تا آخر مامانه به ستوه اومد و کفش خواهرشو بهش داد و گفت: بیا بگیر ببینم می خوای چی کارش کنی!


یک بسته داد دست دختربچه و گفت: این رو برای تو آوردم، دختربچه تشکر کرد بسته رو باز کرد، کلی ذوق زده شد و سریع کفش ها رو پاش کرد، مث شاهزاده ها راه می رفت و دور خودش می چرخید و با کفش ها می رقصید.


پسرک محو پاهای دخترک شده بود، همونی شده بود که می خواست. مطمئن بود مامانش هم اگه این هارو میدید هرگز با دادن کفشایی که 2 سال بود کسی بهشون دست نزده بود اینقد مخالفت نمی کرد.


مامان پسربچه توی خونه نشسته بود و گریه می کرد، توی این دو سال هربار توی اتاق دخترش رفته بود همین حال رو پیدا کرده بود.

پنجره

اینایی که می شینن کنار پنجره و خیره می شن، آدمای خوش بختین، دنیا بهشون چند لحظه داده که به هیچی نگاه نکنن. ازین لحظات می خوام


دریا

خوب ببینید الان یه دختر آروم جلوتون نشسته

بدون عذاب وجدان - بودن دغدغه - بدون راز و این حرفا - راضیم از این وضعیتم


خدا داره کم کم دوستم می داره


پ ن : دستمام رو که به هم می مالم گرم میشن - اگه به دستای تو بمالم فک کنم آتیش بگیرن مثلا