EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

حال و هوا

سه بار پست نوشتم و پاک کردم. 


اشتراک همشون این بود که خدا رو صد هزار مرتبه بابت همه ی چیزهایی که بهم داده شکر می کنم. از همسر و مادر و پدر و مادرشوهر و خواهرا و خواهر شوهر و بقیه ی خانوادم بگیرید... برید تا همین لپ تاپِ مانیتور سوخته ای که باهاش تایپ می کنم.


پی نوشت: بابت همه ی چیزهایی هم که نداده البته شکرش می کنم... از برادر بزرگتر و دایی حاضر در صحنه بگیرید ... برید تا یه مک بوک خوشگل و تک تک چیزایی که مصلحت نبوده بهم بده.

انتظار

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قرمز

اشک الکی ریختن هنر نیست که... می گن هروقت خواستید اشک بریزید، برای پسر زهرای اطهر بریزید...


شب همه پر از خوشی و خالی از تنهایی.

دوووووور


تازگی ها عکس از مشهد که می بینم، یاد مشهد که می افتم، اسم مشهد که می آد، حرف مشهد که زده می شه... اشک توی چشمام حلقه می زنه و بغض می کنم فقط...


انگار که دوووووور شدم.... دوووووور ِ دووور ِ دور

تمــه

به همین زودی گذشت و تموم شد و ما موندیم و دوباره 9 ماه انتظار...

کافی

دوست داشتن و دوست داشته شدن احساس عمیقا عجیبی است...


پ ن : خدا قسمت همه بکنه حسش رو...

پ ن دوم: بعضی وبلاگ ها رو که می خونی قند تو دلت آب می شه خدا رو شکر می کنی دوستات چقدر حالشون خوبه...


رمضان به شماره افتاده

دیشب اصلا شروع به نماز خوندن که کردم بغض داشتم. تاحالا شده دلتون برای نماز خوندن تنگ بشه؟ دیشب اونــــــــــقدر ذوق نماز داشتم که برام اهمیتی نداشت که صبح زود باید پاشم یا چی... فقط دوست داشتم نماز بخونم... نماز طولانی بخونم... دعا بخونم... دعای طولانی بخونم... باورم نمی شد که دوباره قسمتم شده باورم نمی شد که دوباره صدام زدن...


دیشب فقط تو فکر رواق های کنار ضریح بودم. تو فکر مشهد بودم، تو فکر مادر شهیدی که بهم می گفت با نماز به همه چیز رسیده.. فکر سحری که اونجا بودم، فکر خادمه ای که بهم یاد داد که نماز استخاره بخونم... دیشب تو فکر دونه دونه لحظه های خوبی بودم که ازشون دور شده بودم.


خدایا بازم صدام بزن... بازم نگاهم بکن... می دونم نه به دیدنم راغبی و نه به شنیدن صدام... ولی من جز تو کسی رو ندارم که صدامو گوش کنه و نگاه ترحم آمیزش آرزوم باشه...

این روزها فقط حسرت عادت های خوبی رو می خورم که مدت ها برای داشتنشون سعی کرده بودم و فکر می کردم دیگه دارمشون... و حالا که ازم گرفته شدن تازه می فهمم از اولشم من هیچ کاره بودم... لطف کرده بودن، داده بودن... حالام دلشون خواسته که بگیرن... از اولشم من کاره ای نبودم

امام رضای سی و دوم

سلام.

این روزها اسم مشهدتان که می آید چشم هایم خیس خیس می شوند...

دارد دوباره شهریور می شود... به شهریور پارسال که فکر می کنم، انگار یک خواب بود...

راه پله های اتاق فاطمه... بلیت مشهدی که برایم گرفته بودند و توی راه بود...

دو سال پشت سرهم تولدم را پیش شما بودم... دو سال پشت سرهم از شما عیدی گرفتم.

امسال حتی اول رجب هم راهم دادید... حتی اول رجب هم عیدی گرفتم...

این یک سالی که گذشت را باید سال شما اسم گذاری کنم اصلا.. سال امام رضا بود برای من.


پی نوشت: پارسال تمام روز تولدم رو مشهد بودم و به خاطرش از فاطمه، شکوفه و بهاره تشکر می کنم. ان شاءالله بتونیم جبران کنیم براشون.