EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

أشد الذّنوب ما استخفّ له صاحبه

«إن المؤمن لیری ذنبه کأنّه تحت صخرة یخاف أن تقع علیه و إن الکافر لیری ذنبه کأنه ذباب مرّ علی أنفه»


هنوز مومن نیستم که اگر گناهم برایم چون پشه نیست، صخره ای هم نیست که هرآن احتمال سقوطش را بدهم. چون صخره ایست که دائما سعی دارم با کلنگی تکه تکه اش کنم و راضی شوم که به این بزرگی ها هم نبوده است. هرگز اینگونه به گناهم نگاه نکرده بودم.


مومن گناهش را همانند صخره ای می بیند که خوف آن دارد ناگهان برسرش فرود آید و گناه کافر در نظرش چون پشه ایست که از برابرش عبور می کند. جلد 77ام بحار صفحه ی 79


پی نوشت: عنوان : حکمت 477 نهج البلاغه

دفترچه ارتباطات من و مامان

از دوران دبیرستان هنوز دارمش. از وقتی دانشجو شدم کمتر می نویسم، مامانم هم کمتر می خونن .. . ولی اون دفترچه هنوز هم پره از اشک های من و دست خط های مامان .. .

هر وقت دلم از مامان می گرفت می نوشتم براشون و هروقت دلم ازشون دوباره می گرفت دوباره باز می کردم دفترچه رو تا دوباره بنویسم و هربار که بازش می کردم می دیدم مامان زودتر از من نوشتن و چه یهو دلم سبک می شد.. .

امروز به صورت ناگهانی رفتم که توش بنویسم، نه چون دلم گرفته، نه چون مثل همیشه چشمام پر از اشک هایی بود که کسی جز مادرم نمی تونن غصشون رو درک کنن.. . چون دلم خواست دو کلام حرف خصوصی با مادرم بزنم.


پی نوشت : دفترچه ی ارتباطات ثمین و مامان دفترچه ایست که دختری به اسم ثمین برای مادرش و مادری هم اسم مادرم برای دخترش زینب به صورت موازی در آن درد دل می کنند.

17هم ربیع الاول

یه خانوم  مسن کنار خیابون وایساده بودن، گفتن مستقیم؟ از کنارشون رد شدیم، دیدم بابا دارن از آینه نگاهشون می کنن، گفتم بابا می خواین سوارشون کنیم روز عیدی؟ بابا نگه داشتن، من رفتم خانومه رو صدا کردم اومدن سوار شدن. وقتی نشستن به بابام گفتن: ایشالا امام حسین زینبت رو برات نگه داره.

از فاصله ای که افتاده

از این مطلب تنها عنوانش را می دانم.

4روز در بهشت

اللهم انی لـَو وَجدتُ شفعاءَ اقربُ الیکَ من محمدٍ و اهل بیتِهِ الاَخیار، الائمةِ الاَبرار، لجَعلتَهُم شُفعاعی


به این فراز که میرسه.. .  همیشه به این فراز که میرسه .. . وقتی بعد کلی حرف زدن با ائمه، روت رو میکنی به سمت پروردگارت و این رو میگی .. . اصن یه جور خیلی خاصی این قسمت حال منو عوض میکنه.


-----------------------------------------------------------------------


سُبحانکَ انی کنتُ مِنَ الظالِمین  سُبحانکَ انی کُنتُ مِنَ الطاغین  سّبحانَکَ انی کُنتُ مِنَ الراجین  سبحانک انی کنت مِنَ السائِلین


سُبحانَک انی کُنتُ مِنَ الظالِمین.. .  سبحانک انی کنت مِنَ السائِلین


یا این قسمت از دعای عرفه .. . وقتی این قسمت رو می خونی، اصن دلت یه جوری میشه .. 


خصوصا وقتی این رو بدونی که جای دیگه در جواب کسی گفته شده

فاستَجَبنا لَهُ و نَجیناهُ مِنَ الغَمِ و کذلِک نُنجی المومِنین.

حاجتم سه سالش شده

سلام بر پیام آور خدا

آنجا تقریبا همه چیز شروع شد. - در مدینه بود فکر کنم که اولین بار اتفاق افتاد.


سلام بر اولین امامم

در سفر کربلا، اولین منزل نجف بود. اولین هتل هم قصرالمولی و اولین زخم هم توی صحن امام اولم بود. آنقدر گریه کردم، آنقدر زجه زدم که از حال رفتم و فقط خودتان می دانید که دردم چه بود و چه نبود.. .


سلام بر پدر و پسر هشتمین امامم

حقیقتا که با صفاترین نقطه های زمین بود مزارتان. حقیقتا که زیباترین مکان های عالم بود. حقیقتا که محشر بود و شما بهتر از هرکس می دانید که چه غمی در دلم بود و با چه حاجتی پیشتان آمده بودم. بهتر از خودم می دانید توی حیاط با صفایتان چادر روی سرم کشیده بودم کسی نبیند صدای ناله از کجا می آید. روبه روی در حضرت صاحب الزمان بود فکر کنم.

کفنم دستم بود. رو به قبله نشسته بودم نماز بخوانم که چند نفر دعوایم کردند .. چرا پشت به ضریح می کنی؟ به کسی قول دادم اگر زودتر از من مرد، کفنم را به او بدهم، که بیش از هرکسی روی زمین ازو بدم می آمد. هنوز هم بدم می آید. ولی اگر بمیرد، کفنم مال اوست.

ضریحتان بزرگ بود. سلام می کردم و می چرخیدم. خلوت بود. برای اولین بار فرصت کردم درون ضریح را ببینم. آن قدر آنجا بودم که حتی وقت کردم دعا کنم دختر پولداری باشم :)))) و دقیقا به یاد دارم که زدم زیر خنده بعد این حرف و بعد هم بغض کردم و ناله را از سر گرفتم. هر دعایی که جز حاجت اصلی ام می کردم، بغضم چند برابر می شد. نه از آن جهت که شما کرمتان کم باشد .. . از آن جهت که می خواستم تنها همان حاجت را بگیرم و دیگر برایم چیز دیگری مهم نبود.


پی نوشت: آن روز چه حسادتی به سها کردم


سلام بر هشتمین امامم.. . پدرم .. .

الحمدلله حمدالشاکرین ... سربه سجده می گذاشتم و می گفتم و می لرزیدم و ...

مدت هاست حاجت دیگری ندارم .. . حرف دیگری نمانده .. . در همین پله مانده ام. دخترتان رفوزه شده. ترم هاست که این واحد را پاس نکرده است. مشکل دارد. نمی فهمد .. ناتوان است. پیش بهترین طبیب ها برده اندش .. پیش کاظم رفته است .. پیش جوادتان رفته است .. پیش پدرتان، امیرمومنان رفته است .. . دخترتان جز شما پناهی ندارد.. . شکر می کند که هنوز به فرزندی قبولش دارید و شرمنده است که هنوز اندرخم همین کوچه است.



و می دانم مشکل از من است. هنوز نشکسته ام.

Don't You ever Give up on me

این اواخر توی یه فیلمی این صحنه رو دیدم ولی الان اونقدر ذهنم آشفتش که یادم نمیاد دقیقا چه فیلمی و چه صحنه ای بود ..


به دوستش/ زنش/ شوهرش/ به یه کَسِش گفت :


دونت یو اور گیو آپ آن میـــــــ .. ؟



پی نوشت: چند بار اومدم در جواب اسمس رفیقم -که آرزو می کرد اشتباه بکنیم-  این دیالوگ رو بنویسم، دستم نمیرفت به نوشتن.. . هر بار اومدم بفرستم، با خودم گفتم رفیق که رفیقش رو رها نمی کنهـــ


وَاللَّهُ مَولَاکم

قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمَانِکُمْ وَاللَّهُ مَوْلَاکُمْ وَهُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ   تحریم﴿۲﴾



بشکن .. . این سوگند را که بر دلت سنگینی می کند بشکن محمدم، بشکن!

من، سرپرست تو، مولای تو .. دوست تو .. من می گویم محمدم . .

منی که دانشم بر تدبیرم تقدم دارد .. من می گویم که آزادی ..

متروکه

یه خونه ی متروک

یه اتاق متروک

یه ذهن متروک

یه دل متروک

یه وبلاگ متروک

یه جنگل متروک

یه شهر متروک


یه شهر پرهیایو

یه اتاق پر هیاهو

یه ذهن پرهیاهو

یه دل پی هیاهو

یه جنگل پرهیاهو


متروکه ترین شهرها پرهیاهوترین آن ها هستند معمولا.

ولایت

دیشب تمام خواب را در راه شهرتان بودیم و رسیدیم و تمام مدت را درحال پیدا کردن وسایلم بودم و چون تمام شد، صدا زدند که قطار دیر می شود، وسایلت را جمع کن، باید برگردیم.


شما که می دانید چه دلتنگ مزارتان هستم، صدایم کنید، دست و پاها همه از شما تبعیت می کنند، می دانم که شما بیشتر از من بر آن ها ولایت دارید، صدایم کنید، پاها قبل من می دوند به سویتان.

نه که شعار باشد ها ... دیده ام که خواسته ام گناهی کنم و نگذاشته اید. دیده ام.. . دیده ام چگونه بر تمام جهان سروری می کنید.. . شما فقط صدایم کنید. سلامم را جواب دهید. برای چون منی کفایت می کند.


روضه نیست . ولی شبیهش هست

غصه ی از دست رفتن مهربان ترین مخلوق خدا که تجلی "رحیم" بود روی زمین را بگذارید یک طرف،

غم دخترش را هنگام وداع با پدری که قبل از علی تنها کسش بود بگذارید یک طرف،

داغ دل پسرعمویش را که تنهاترین مرد مدینه شده بود بگذارید یک طرف،

تنها یکی از تیرهایی که بر بدن کفن شده ی نوه ی اولش اصابت کرد را بگذارید طرف دیگر.