EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

فرق من و ماشین

در روابط اجتماعی ام کم اشتباه نکرده ام.

قبول دارم ک پر از اشتباهم.

قبول دارم که پر از تکرار اشتباهم.

ولی باور کنید می شنوم و قبول می کنم اشتباهاتم رو.


چی شد این رو گفتم ؟ مهم نیست. یعنی اتفاقا خیلی مهمه . این "مهم نیست"، از اون "مهم نیست" هاست که از سر ناچاری گفته میشه.


اتفاقا دیروزم که نامه می نوشتم، یه جاش گفتم، فلان چیز مهم نیست .. که اتفاقا خیلی هم مهم بود.


با شما هستم .. شمایی که این رو نمی خونی ... هروقت گفتم مهم نیس، بیا بشین کنارم، یواشکی جوری که صدام در نیاد منو بگیر تو بغلت، دم گوشم بگو: غلط کردی مهم نیس !


ابراهیم خلیل الله

این روزها، هم به واسطه ی پست فاطمهــ و هم به واسطه ی این فکر هاجر و ساره که دوباره از هفته ی پیش از ذهنم بیرون نمیره ( و لینکی که بین این دو اسم و ابراهیم خلیل الله وجود داره و لینکی که بین ابراهیم خلیل الله و پست صفی ا وجود داشت) همش جملات اولین پست صفی ا توی ذهنم دوره می شن، یه بار نوشته بودمش و برای جلو گیری از خز شدن، دوباره نمی نویسم، ولی خب اینجاس ...


حکایت من و صفی ا حکایت ثمینیست که کودک است و مادری دارد صبور که پله به پله دستش را می گیرد و راهنمایی اش می کند. حکایت من و صفی ا حکایت یک جوجه روشن فکر است و دوست حافظش.


ننوشتم که از دوری اش بگویم و از دلِ تنگم و دیدنش از پشت لپ تاپ! نوشتم که بگویم چه زود بزرگ شدی عزیز جان .. .


پی نوشت: تازگی ها زیاد لینک می دهم، زیاد دوره می کنم .. انگار زندگی ام دارد دوره می شود.

این نوشته هیچ سندی ندارد

به نام خدای علیـــــ


وقتی بعد چهل روز دوری نمازت رو جایی بخونی که چهل روز پیش به زور ازونجا کندنت و بردنت و نخواستی جوابشو بدی و صبر کردی و رفتی و رفتی و رفتی و نفرین هم نکردی و هیچ نگفتی و صبر کردی و صبر کردی و صبر کردیـــ


وقتی بعد چهل روز بتونی به اطرافت نگاه کنی و هرطرف صحنه هایی رو ببینی که برای همیشه توی ذهنت نقش بستنـــ


وقتی کسی نباشه که نذاره با خودت خلوت کنیــــ

وقتی صدای هلهله توی گوشت نکوبهـــــ


می تونی قدم هات رو با صدای حرکات قلبت هماهنگ کنیـــ



چه زینتی داشت این علیــــ .. .


پی نوشت: پارسال شب عاشورا بود که اینو می خوندن و این قلب ثمین بود که داشت از سینه در میومد ... نمی دونم چرا باهام اونجوری کرد اون شب ... ولی دیگه بعد اون نشد بشنومش و اشک تو چشام جمع نشه


صداش وختی این جمله رو میگفت اصلا از گوشم بیرون نمیره ...


یک سو سُم و تیر و سنان .. .    یک سو من و نامحرمان. . . .  وای از اسیری از هلهله


صدای پای باد

اتل متل باد اومد، صدای فریاد اومد

باد اومد و هو کشید، برگ درختا رو چید



اسپوآخ - امید

ببینید یه چیزایی بحث ادا در آوردن و خود لوس کردن و این ها نیست.

بحث احساسیت که دارید و می خواهید فریاد بزنید و نمی توانید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

یک هو یاد امتحان گراشیک کوهیگری* افتادم. پنج شنبه و جمعه وقت داشتیم براش بخونیم.

تمام پنج شنبه رو به جای درس خوندن، ساندترک** های تایتانیک رو دانلود می کردم و گوش می دادم و حالش رو می بردم و اونجا بود که با اسم یکی از آهنگ ها خیلی حال کردم ** خودشم خوب بودا البته ولی خب اسمش تو ذهنم درج شد.

تا صبح پنج شنبه بیدار بودم و به این آهنگ گوش می دادم و نمی دونم چرا امید می گرفتم.


نماز صبح رو خوندیم و بعدشم این وبلاگ رو ساختیمو اسمشم گذاشتیم Aube، هدف از نوشتنمون چی بود؟ داد زدن ِ امیدی که به وجود اومده بود.


خلااااصه .. .

-------------------------------------------------------------------------------------------------


این اسپوآخ برای ما نشونه ی امیده و مرگ بر هرکسی که بخواد توش از نا امیدی حرف بزنه - حتی خودم-  پست قبلی رو هم ندید می گیریم و به روی خودمون نمی آریم که چی نوشتیم.


هروختم دیدیم داریم از نا امیدی دم میزنیم، چی کار می کنیم ؟ یه سحر بیدار می مونیم  .. . همین



*گرافیک کامپیوتری

**NeaReR mY gOd to Thee


پ ن : ازینا که وجه تسمیه ی یه چیزیو توضیح می دن بدم میاد ها ... وجه تسمیه نگفتم. شما تفاوت حالم رو درک کنین جاش

هنوز هم برای تو می نویسم

چقدر دوست دارم برگردم به شب های تو

به شب هایی که با فکر تو می خوابیدم

به شب هایی که همه می خوابیدن و من راه می افتادم توی خونه ازین ور به اون ور قدم می زدم و با خودم دوره می کردم که روزم چون گذشت و  به تو فکر می کردم که اگه بودی، اون روزم چجوری گذشته بود.

به شب هایی که می دونستم وقتی تموم شن، یک روز دیگه ی بی تو هم از توی جدول خط می خوره و من رو یک قدم به تو نزدیک تر می کنن.

برگردم به شب هایی که s*_g*_a*_a*_m*_g*_a  ساخته شد.

دوست دارم برگردم.

ولی دیگه ایمانی ندارم.


دیگه ایمانی ندارم به دست هایی که برای همیشه گرمم می کنن.

دیگه ایمانی ندارم به دست هایی که با خوردشید فقط 4 بند انگشت فاصله داشت.

دیگه ایمانی ندارم به "ما" ...

دیگه اعتقاد ندارم به فهمیدن چشم هات

دیگه اعتقاد ندارم به تویی که می دونی و می دونی و می دونی و می دونی


ولی نمی دونم چرا همچنان برای تو می نویسم



معشوق

از من اگه می پرسین عشق و عاشقی کشک است.

از من اگر می پرسید عشق و عاشقی اصلا یه جور دیگس.

اوهوم

پس از من نپرسید.

دیر


دیر شده بود.

تمام شده بود.

رفته بود.

دیر رفتی.

دیر دیدی.

دیر شنیدی.

دیر فهمیدی.

دیر دیدی.

دیر برگشتی.

دیر دیدی.


این چشم ها را دیر باز کردی، دیر.


رفته بود.

کسی نبود.

قافله رفته بود.




پ ن : امروز رفتم و دیدم و حرص هام رو خوردم و دیدم که نبودم که ندیدم که نرفتم که ندیدم که نبودم که نرفتم که نبودم که ندیدم که نبودم که نرفتم که ندیدم

پ ن 2 : همین که شنیدین

وقتی بزرگ می شویم

بچه ها بزرگ می شن و آرزوهاشون رو دمبال می کنن

بچه ها بزرگ می شن و برای بچه هاشون از همون جورابایی می خرن که بچگی پای بچه ها می دیدن ولی نداشتن

بچه هاشون بزرگ می شن و برای بچه هاشون ازون جورابایی می خرن که بچه بودن و نداشتن

من به این می گم چرخه ی زندگی


ریتم این آهنگ داره دیوونم می کنه - منو می بره تو عالم راهنمایی


روزایی که تو متولد شدی و من مطمئن بودم تا آخر عمر باهات خواهم بود


غریق

غرق شده بود.

فرو رفته بود.

محو شده بود.


و غریقش را پس می زد.


جوراب

این روزها دوعدد جوراب پشمی روی هم بپوشید، حکما گرم می شوید

چون حکایتی مگو رفته ام ز یادها

نه تو را مانده امیدی نه مرا مانده پناهی


نه صدایی

نه سکوتی

نه درنگی

نه نگاهی