EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

تنهایی و اضطراب

از ظهر تاحالا یه عالمه اسمس زدم...

حتی زنگ زدم با فاطمه یه ساعت حرف زدم...

ولی هنوز احساس تنهایی مذمن داره می کشتم ...


I feel sooooooooooooooooooooooo alone that I think I can not stand it any more


وسط حرف زدن با مامان یهو زدم زیر گریه. مامان میگن داریم حرف شادی می زنیم... گریه چرا ؟

اصلا نمی دونم چمه.

دارم از استرس می میرم. می شه تموم شه؟


حیاط وسط لابی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ابرار


تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ ...


بیست و چهارمین آیه از سوره ی مطففین، درحال توصیف نیکوکاران در بهشت


می گن مومن همین الان هم در بهشته... می گن... و منم شنیدم... و ... دیدم.


امروز این آیه رو که دیدم ناخودآگاه یاد دونفر خاص افتادم.

یه بارم راجع به نماز خوندن پشت سر آدما پست نوشته بودم... نمی خوام دوباره بخونید، برای همین لینک نمی دم... ولی اون بار هم همین رو گفتم که بعضی ها با بعضی ها فرق دارن... پشت بعضی ها نماز که می خونی، می چسبه...


امروزم وقتی این آیه رو دیدم یاد همون بعضی ها افتادم...


آدم وقتی به صورت نیکوکار جماعت نگاه می کنه.... حس می کنه داره به خود بهشت نگاه می کنه


پی نوشت: تبسمک لاخک صدقه که می گفتی همین بود رفیق.


پی نوشت بعدی: یه بارم قرار بود یه ایمیل بزنم بهش با همین مضمون ها... یه چیزی تو مایه های اینکه آدم باید شبیه ترین مردم به امامش باشه و اینا... خلاصه اینم بذار پای همون رفیق


پی نوشت آخر: هنوز اون پستی که باید بنویسمو ننوشتم.



صحیفه سجادیه

یکی از دعاهای آخر صحیفه دعایی هست که برای خواستن چیزی با اصرار هستش. امسال توی اعتکاف بعد عمری می خواستم با اصرار یه چیزی رو از خدا بخوام، بلد نبودم چجوری باید اصرار کرد. باز کردم صحیفه رو که بخونم و یاد بگیرم.. یکی از دوستان اومد و دید و گفت اینو برای چی می خونی؟ می خوای شوهر کنی؟ خلاصه شــــــــــــــــروع کردش به دست انداخت من، منم کم نیاوردم گفتم آره... می گن برای شوهر کردن باید روزی چند بار این دعا رو بخونی و قبلشم باید یه دعای توسل بخونی و ..... خلاصه تا تونستم ازین حرفا زدم که دور هم بخندیم.


یک ماه بعدش این بنده ی خدا زنگ زد خونمون، گفتش دوستش برای ازدواج با مشکلاتی مواجه بوده و این حرفا، دوست ماهم برگشته به طرف گفته که آره من از یکی شنیدم باید این دعا از صحیفه رو روزی چند بار بخونی و قبلشم توسل کنی به ائمه و .... بعد می خواستش از من بپرسه دعای چندم صحیفه بوده و دقیقا روزی چندبار باید چطوری خونده بشه ... یعنی منو میگید... موندم یه لحظه!

گفتم نه بابــــا... من شوخی کرده بودم و این ها.. گفتش یعنی دعاش جواب نمیده؟؟ دوست من پاشده رفته صحیفه رو خریده برای این دعا !!



دیگه من چیزی نمی گم که نظر شخصیم باشه و این ها...

شما خودتون هرجوری دوست دارید به قضیه نگاه کنید.


پی نوشت: صحیفه ی سجادیه محشر است.

امام رضا

سلام. صدایم کردید. آمدم... همان جایی نشسته بودم که پارسال دستم را گرفتید...



پی نوشت اول: دیروز از باب الرضا که وارد شدم، اولین قدم را که گذاشتم درون صحن جامع، گفتم به نیابت از بهاره، شکوفه و فاطمه آمده ام.


پی نوشت دوم: دیروز مثل یک رویا بود...


پی نوشت سوم: می تونستم این پست رو از کافی شاپ باب الجواد بنویسم، ولی دلم نیومد نیم ساعت هم حرم رو ترک کنم...


پی نوشت چهارم: بهترین تولد دنیا بود. و یکی از بهـــــترین روز های زندگیم.


پی نوشت پنجم: موقع برگشت توی هواپیما خانومه ازم پرسید دیروز دیدی حرم چقدر شلوغ شده بود؟ گفتم من امروز صبح اومدم. پرسید اینجا دانشجویی که صبح اومدی شب برمیگردی؟ گفتم نه، امروز تولدم بوده، کادو بهم بلیت رفت و برگشت دادن. گفت چه شوهر خوبی داری. گفتم ندارم، دوستام بهم کادو دادن ... خانومه گفت: عجب دوستاییییی...


پی نوشت ششم: دیروز 9 بسته دستمال جیبی تمام کردم... مگر این اشک بند می آمد؟ از لحظه ای که هواپیما از زمین تهران کنده شد گریه کردم، تا وقتی تاکسی جلوی در فرودگاه مشهد پیاده ام کرد.




آخرین پی نوشت: گاهی اوقات آرزوهامون اتفاق نمی افتند، ولی اتفاقاتی که می افتند صدها برابر از آرزوهامون بهترن...

دلم برای پی نوشت نویسی تنگ می شه حتی...


خداحافظ

امام رضای بیست و یکم

سلام. می خواستم امام رضای بیست و دوم رو روز تولد بیست و دو سالگیم بنویسم. اما دیشب خواب دیدم امام رضای بیست و دوم رو دارم از توی کافی نت روبه روی باب الجواد می نویسم.


از خواب که بیدار شدم این پتانسیل رو در خودم دیدم که رها کنم وبلاگ رو تا روزی که برم همونجا و امام رضای بیست و دوم رو دقیقا از همون جا آپ کنم، بعد با خودم گفتم وقتی امام رضای بیست و دوم روز تولدم آپ نشه چه فرقی داره از کجا آپ بشه. .. خلاصه... الان ولی یه نظر بهتری دارم. نمی دونم امام رضای چندم به اون کافی نت می رسم، ولی نیت کردم آخرین امام رضا رو از همونجا بفرستم.

اصلا دیگه هیچ کدوم ازین ها مهم نیست. مهم نیست حتی چندتا امام رضا می نویسم. مهم اینه که این مدت یاد گرفتم فقط برای شما بنویسم. اینجور نوشتن رو از جورهای دیگه بیشتر دوست می داشتم.

نمی دونم چرا یه حسی همش بهم میگفت که امسالم تولدم رو مثل پارسال جلوی ضریح شما می گذرونم... شاید پارسال هم از سرم زیادی بوده باشه... ولی خب می دونید که پارسال بهترین تولد زندگیم بوده و آدما همیشه تکرار چیزای خوب رو دوست دارن و ازش توی ذهنشون فانتزی می سازن.

می دونم که برای شما کاری نداره کاری بکنید که من پنج شنبه پیشتون باشم... توی صحن انقلابتون یا حتی مسجد گوهرشاد کمیل بخونم.... ولی بی تعارف بگم خیلی بهتر هم می دونم که من یه ذره هم لیاقتش رو ندارم. می دونم. اینو از ته دل می دونم که چقدر از شما دورم.



نشستم گریه می کنم، پست می نویسم و به این فکر می کنم که چقدر خوب بود اگه همین قدر که من شما رو بابای خودم می دونم شما هم منو از دختراتون می دونستین....

دوستتون دارم. به خاطر همه ی چیزایی که لیاقتشون رو نداشتم و بهم دادین.


پی نوشت اول: فردا روز خاصیه و من می خواستم که این پست رو فردا بنویسم ( با توجه به اینکه امام رضای بیست و دو رو نمی تونم فردا بنویسم :دی ) ولی انقده خواب دیشب جالب بود که دلم نیومد.

پی نوشت دوم: خود پست و پی نوشتش خیلی درهم برهم شدن...

پی نوشت سوم: از همین الان بگم که فردا قراره دونفر یا بهتر بگم سه نفر خاص رو ببینم و از همین الان ذوق دارم. امیدوارم برنامه جوری پیچ نخوره که مجبور بشم فقط یک نفرشون رو ببینم.

پی نوشت چهارم: آخرین روزهای بیست و دو سالگی رو دارم منطقی می خونم. می خوام جمعش کنم دیگه.


امام رضای بیستم ( ادامه )

پی نوشت دوم: دیشب سها حرف هایی زد که فهمیدم ازونی هم که فکر می کنم بیشتر منو میشناسه. خیلی تعجب کردم که متوجه این موضوع شده و از طرفی ... نمی دونم چی کار کنم. تازه باعث شد مسئله رو از جهت دیگه ای بررسی کنم که ... جهت خیلی خطرناکیه. خلاصه همه چیز در هم پیچیده توی ذهنم

امام رضای بیستم

سلام. یک هو یاد خواب چند شب پیشم افتادم. دلم خواست. نمی دونم حرم کی بود دقیقا، ولی توی خواب با فاطمه و مامانش توی یه حرمی معتکف شده بودیم ... سه روز نشسته بودیم بدون اینکه کلمه ای حرف بزنیم یه ریز دعا می کردیم، روز آخرم که شد اعمال ام داوود رو شروع کردیم. همین جور می خوندیم و می خوندیم و می خوندیم که از خواب بیدار شدم...

جای حساسی هستم. دخترتون توان تصمیم گیری نداره. سخته براش. لطفا کمکش کنید... در حقش پدری کنید...


امروز که دلم بی نهایت گرفت، نشسته بودم پشت میزم، نگاه کردم به درهای باز حرمتون، به این فکر کردم که اونی که امام رضا پناهشه از چی می ترسه؟


از هیچی به جز نفسم نمی ترسم. از هیچ چیز. از زینب در مقابل نفسش محافظت کنید لطفا.


پی نوشت: سها رو دوست دارم به خاطر تک تک لحظه هایی که پیشم بوده. یکی از مشکلاتی هم که دارم همین دور شدن از سهاست ... خودش نمی دونه تا چه حد بهش وابستم.

امام رضای نوزدهم

سلام.


این چند روزه بیشتر از هفته ی قبل حتی به کمک شما احتیاج دارم. خودم به هیچ وجه، به هیچ وجه، به هیچ وجه صلاحیت تصمیم گیری ندارم و تنها کسی که با این صلاحیت می شناسم خود شمایید. لطفا تنهایم نگذارید. همان طور که مدت هاست همیشه در سخت ترین روزهایم یاریتان را از من دریغ نکرده اید.


پی نوشت: این مطلب هیچ پی نوشتی ندارد.

امام رضای هجدهم

سلام.


پی نوشت اول: آمد و دلم باز شد.


پی نوشت دوم: سکوت از همه چیز بهتر است.

امام رضای شانزدهم

سلام. سلام. سلام. سلام به شما و همه ی فرشته های اطراف مشهدتون و سلام به همه ی یاران وفادارتون و پیروان راستینتون. انقده دلم تنگه که دوست دارم همش بشینم سلام بنویسم. اما به یکی قول دادم نت نیام. باید ببندم این رو. ولی همچنان بهتون سلام می کنم. تا اخری که زمینی هست که دور خورشیدی بچرخه.


پی نوشت قبل از بقیه: همش خودم رو تصور می کنم توی صحن جامع وایسادم و دارم قبل ورود بهتون سلام می کنم.



پی نوشت اول: یه دونه ازین دوستای خوب هم از سر ما زیاده. حالا چرا بخوام نق نق بکنم که تنهام وقتی که یکی ازین ها رو دارم؟


پی نوشت دوم: یه غزل از حافظ روی تخته ی اتاقم نوشتم، امروز سر پاک کردنش با مامانم بحثمون شد. مامانم می گن کسی بخونه فکر می کنه افسرده ای!


پی نوشت سوم: قول دادم یه روز در میون بیام نت. گوشیم رو هم خاموش کردم.


پی نوشت چهارم: یه دونست بخدا. خودش نمی دونه. ( رونوشت خاص)

امام رضای پانزدهم

سلام. تا شاهرود آمدم. ولی توفیق زیارت شما را نداشتم.

توی مسیر برای نماز ایستادیم، همه داشتند می آمدند زیارت شما، به جز ما.


پی نوشت اول:

رودهن - تهران


ای بی وفا راز دل بشنو از خموشی من، این سکوت مرا ناشنیده مگیر. 

ای اشک من خیز و پرده مشو پیش چشم ترم، وقت دیدن او راه دیده مگیر.


پی نوشت دوم:

دل دیوانه ی من به جز محبت گناهی ندارد، خدا داند ..

به جز این اشک سوزان دل ناامیدم گواهی ندارد، خدا داند .. .