و گفته اند شرف المکان بالمکین ... و چه خوب گفته اند
من که نمی دونستم اونجا کجاس وقتی رفتم تو که ، ولی نا خوداگاه گفتم : بهاره اینجا یه تیکه از بهشته و نفس نفس می زدم از شوق و بال بال می زدم از عطر توی هوا
و بهاره گفت : ثمین اینجا مسجد اصلی پیغمبره، اسمش روضه ی رضوان ه .
و بهاره دیگه هیچی نگف گذاش خودم باشم. مث مرغ سر کنده هی اینور اونور می رفتمف این بهترین و خلوت ترین خاطره ی من روضه ی رضوان ه ، خلوت بود و من هی اینور اونور می رفتم بو می کشیدم ... به خونه زهرا رسیدم
به خدا خودمو دیگه هرگز تو این حال ندیدم
مگه ممکنه ؟
که شرف المکان بالمکین
خوش به حالت که اونجا رو درک کردی.....
ایشالله باز قسمتت شه
ایشالا به موقش باز برم
فدای تو
دلم صدوقیشو می خواد خوب
شرف المکان بالیقین ..
-
تصدقت
اینم حرفیه که تاحالا نشنیده بودما ... مرسی
تصدقت بابا
. . .
اوهوم هانی
انگار هنوز صدای پای حسنین توی اون فضا میومد به خدا دروغ نمی گم. خیلی صداش بلند بود
یه جوری شده بودم
نه می تونی خودتو بکشی، نه می تونی به خودت بفهمونی که دیگه وقتشه که نفس نکشی
فقط می تونی نگا کنی، بو کنی، دست بکشی و ببینی چه جای کوچیکی چقده بزرگه
اصن بی خیال هانی
باید بری هانی من باید بری