EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

ماتم

از خودم خجالت می کشم که رفتم و اونجا بودم و محضرشون حاضر شدم و نمردم

خجالت می کشم که از حال نرفته ام هنوز

نمی دونم چرا هنوز نفس می کشم 

این ریه های لعنتی

این دختر از خودمتشکر بی خود به درد نخور لعنتی که این تو نشسته

این دخترس که نمی ذاره بمیرم


اون روزی که افتاره بودم به جون فرش های حرم امام حسین باید جون می دادم.

باید همون جا می مردم

چرا نمردم 

چرا رفتم و مث قبل برگشتم آخه ؟

چرا من هنوز اینجام

چرا

چرا خدا می خواد بیشتر ازم امتحان بگیره ؟

می خواد همه دنیا بفهمن که من از پس حسین بر  نمیام ؟

می خواد از غصه دق کنم 

خدا می خواد دق کنم

غر چرا بزنم ؟ بهتر که بمریم اصن

بذا اگه از ماتم دق نمی کنم از غصه اش بمیرم

نظرات 2 + ارسال نظر
معصومه دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:43

دیروز فهمیدم

دیروز فهمیدم

که اگه بمیرم،آب از آب دنیا تکان نمی خورد

دیروز فهمیدم

که مردن ساده ترین جواب زندگی است

ساده ترین

شین دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:47

این سوال همیشه تو ذهنمه که اگه میا شیعه ایم چرا پس از شنیدن این همه ماتم و غصه دق نمیکنیم؟

اوهوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد