EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

سرد سرد سرد سرد

خلاصه که من دیگه نمی دونم چی درسته، چی غلط

بعضی وختا با تمام وجود یه کاریو می خوام بکنم، بعد تصمیم رو می گیرم، حتی انگیزه هم دارما ولی یه هو می بینی بیخیالش می شم، چرا ؟ نمی دونم

بعد تازگیا فهمیده ام بایستی گلیم خودمو از آب بکشم بیرون

فهمیده ام حتی اگر نباشی و من رو تنها گذاشته باشی، همین که وجود داری برام بس است

بعد فهمیده ام که دل آدم ها می تونه خیلی راحت بشه مث یک تیکه سنگ - به شرطی که دوبار کسی بیاد و بشکنتش ، بعد مجبور شی دوبار متوالی بهش محکم ترین انواع چسب هارو بزنی از ترس اینکه سه باره نشکنه، بعد اون موقع دیگه میشه مث سنگ دیگه نه میشکنه، نه شکل می گیره، نه هیچی .

دلم یخ کرده

دست هام هم تازگیا با پاهام هم دما شدن - سرد سرد سرد سرد

خلاصه که من دیگه می دونم چی درسته چی غلط، ولی همچنین فهمیده ام که درست و غلط فرقی نداره، آدما کاری رو می کنن که دلشون می خواد و یک دل سرد سرد سرد سرد سرد دلش چیزی نمی خواد 


پ ن 1 : دلم می خواد باز بتونم اعتماد کنم - چیزی که الان فقط به هانی دارم

پ ن 2 : این پست هیچ مخاطب خاصی نداره، به خودتون نگیرید - حتی شما دوست عزیز

پ ن 3 : نگفتم که بیاین و بگین ما هستیم و ... گفتم که بدونین دیگه بودن کسی اهمیتی نداره - مگر هانی 

نظرات 3 + ارسال نظر
شین جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:34

به خود نگرفتیم الا پ.ن۱را

بعدا من پ ن 2 رو بعد از پ ن 1 گذاشتم که دوستان حواسشون باشه پ ن 1 رو هم نباید به خودشون بگیرن حتی

باران شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:03 http://the-rain.blogsky.com

خدا هانی رو برات نگه داره
دوس داشتم این پستو!
بعد اینکه وظیفه ی شرعی خودت ندون برام کامنت بذاری.من واسه خودت می خونمت!
کاش این سرد شدنا با سر اومدن زمستون سر بیاد!

وظیفه شرعی نیس بابا ! خیلی وختا هم اومده ام سری زده ام ، حرفی نداشتم کامنت نذاشتم :دی وختایی می ذارم که بخوام چیزی بگم

مرسی :دی ایشالا که نگه داره خدا

معصومه شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:12

I`ve lost all my trust and I`d surely tried

to turn it around

یادم نمی رود

آن روز ظهر، کنار میز پینگ پنگ

یادم نمی رود

ناهار را یادم نمی آید

ولی ماست را

یادم نمی رود

و بیشتر یادم مانده

اعتکاف را

و می دانم که دلگیری هنوز

بابت ماست

و من هنوز

خودم را نبخشیده ام

بابت ماست

و می دانم

که اگر باز هم برگردم به ناهار

باز هم ماست را نخواهم داد

و این بیشتر از همه عذابم می دهد

ی ا د م ن م ی ر و د...

ثمین دیگه ماست نمی خواد ازت

فهمیده ام ماست اهمیتی نداشته، اونی که اهمیت داشته اشک های تو بوده اون روز توی شهید بهشتی وختی قرارت رو با فائزه برای من بهم زدی

هانی فهمیده ام ماست بی خود ترین امتحان عالم بود

هانی از قضیه ماست پشیمونم حتی

ادم هارو نباید امتحان کرد

نباید هانی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد