این یادآوری رحمت پروردگار تو به زکریا است
وقتی خداش رو یواشکی صدا زد
وقتی که می گفت خدایا پیر شدم، پیر، دیگه امکانش نیس که به خواستم برسم، ولی هرگز نسبت به دعای تو ناامید نبودم
من می دونم که شرایط طوری هست که نمیشه، ولی تو از پیش خودت به من یه جانشین بده ...
که مثل خودم و خانوادم باشه
زکریا ! یک پسر برات کنار گذاشتیم، اسمش هم یحی است و تا به حال نظیری نداشته
گفتش خدایا نمیشه، امکان نداره
خدا گفتش این که آسونه عجیب تر از این هم قبلا انجام دادم، از چی تعجب می کنی ؟
گفت خدایا برام یه نشونه بذار
گفتش سه روز با کسی صحبت نکن
تو گودر شیر کردمش هان
خعلی قشنگ بود
یاد اتوبوس جنوب و ام پی تری من که نمیدونم الان کجای این دنیاس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تیکه می ندازی ؟ حقمه ! بنداز ! یه جایی تو اتاقمه
مرسی که دلنوشته هامو خوندی