دلم تنگ کلاس های قرآن پژوهانی شده که چون ساختمونش یه قسمت از مدرسه بود، همیشه از کلاس ها و صندلی ها و کفِ سنگ شده ی کلاس هاش بیزار بودم.
دلم تنگ پنج شنبه صبح هایی شده که زود از خواب پامیشدم و ام پی فور زهرا رو میذاشتم توی گوشم و از خونه تا کلاس آیه هارو دوره می کردم.
دلم تنگ یک شنبه هایی شده که بدو بدو بدون اتلاف لحظه ای وقت از دانشگاه می اومدم کلاس و معمولا به حفظ 4 خط اول نمی رسیدم.
دلم برای سال سوم دانشگاه تنگ شده. برای خانم حسین مردی ... و توی این فکرم که آیا درسِ لعنتی ای که به خاطرش دیگه سرکلاس ها نرفتم پیشرفتی هم کرده اصلا؟ یعنی نیم نمره ارتقای معدل ارزش ندیدن بچه های کلاس رو داشت واقعا؟