نقیـــــ یعنی بیـــــ عیبـــــ
یکی از مهم ترین نکاتی که همیشه توجه منو به خودش جلب کرده این بوده که خدا اونایی رو که خیلی دوستشون داره، دعاهاشونو مستجاب می کنه. بعد همیشه تر به این فکر می کردم که خدا کسایی رو که دوستشون داره و آرزوی رفتن دارن .. آرزوی کندن دارن .. بالاخره یه روزی پیش خودش می بره. مبحث یکم درب و داغون و پیچیدس توی ذهنم، نمی تونم خیلی بازش کنم. خلاصه ی مطلب اینکه امروز شهادت امام هادی هستش و دوازده روز دیگه هم وفات حضرت زینب.. ماه رجب ماهیه که حتی غصه هاش هم عزیزن . مثل رفتن حضرت زهرا.. مثل رفتنی که هرچند برای بازمانده ها سخت بود، ولی برای خود رهرو همه خیر بود و برکت...
این روزها بیشتر یاد اواخر سال 84 می افتم. توی ماشین بودم، منتظر برگشتن مامان از داروخانه... اخبار می گفت که منفجر کردن اونجا رو و من نفهمیدم چرا صورتم خیسه
پی نوشت: از لحظه ای که این عکس رو دیدم فهمیدم که چرا به این شهر “سُــرّ مَن رَأی”* می گویند...
پ.ن
چرا؟
چون با تمام غم و غربتی که توش بود، آرومم کرد و هربار که می بینمش مثل بار اول همون آرامش رو بهم میده