EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

*السلام علی الجیوب المضرجات

زیارت ناحیه ی مقدسه یه جور خاصی خوبه. مثل زیارت جامعه کبیره هستش که یه جور خاصی خوبــه .. اینم یه جور خاصی خوبه. فقط جورش با جور زیارت جامعه فرق داره. خوبیش اینجوریه که مثل مقتله. نه اصلا "مثل" مقتل ؟ خودش مقتله. وقتی می خونیش می فهمی که امام عصر بودن .. نواده ی امام حسین بودن .. یعنی چی! می فهمی که امام می بینن همه چیز رو یعنی چی. وقتی می خونی "السلام علی الرئوس المرفوع"... وقتی می خونی "**السلام علی الاجسام العاریه فی الفلوات تنهشها الذئاب العادیات و تختلف الیها السباع الضاریات" ... انگاری امامت رو می بینی که نشستن جلوی پنجره و دارن این صحنه ها رو می بینن و برای تو که دور از پنجره هستی تعریف می کنن... اصلا وقتی اینا رو می خونی می فهمی "داغ" یعنی چه. یا مثلا اونجا که امام می گن " .. ***و اقتحمتَ قَسطلَ الغبار مُجالِدًا بِذِی الفَقارکَأنَّکَ عَلیٌّ المُختارُ ..." انگار تازه می فهمی ناظر بودن یعنی چی. خیلی چیزا می فهمی .. خیلی چیزا.... 

اینا رو که می خونی می فهمی که نه فقط داغ پدر، که داغ یازده پدر تو دلشونه. هربار زیارت ناحیه مقدسه رو خوندم از روضه ی امام حسین به روضه ی امام زمان می کشه کارم... اینارو که می خونم می فهمم که سر در گریبان بردن و گریه کردن یعنی چی. می فهمم که بی یار موندن یعنی چی. می فهمم که تنها گذاشتن امامشون چه نتیجه ای داده و تنها گذاشتن اماممون با ما و اماممون چه کرده ... 



یک نکته ی دیگه هم اشاره کنم: هربار اومدم از امام زمانم حرف بزنم خیلی ازین شاخه به اون شاخه شده مطلب و پراکندگی توش موج می زده. هربار در وبلاگی، کتابی، جایی نظر مردم رو راجع به وظیفه ی ما در عصر غیبت و تنهایی اماممون خوندمم همین حس رو داشتم. همین اواخر مثلا کتاب "کمی دیرتر" رو که خوندم دیدم حتی یه نویسنده ی خوب هم موقع نوشتن نظر شخصیش درباره ی این قضیه دچار همین مشکل شده ( عجب قیاسی کردما ) خلاصه اینکه ممکنه بفهمید و رابطه برقرار کنید با مطلب، و با احتمال بالاتری ممکن هستش که به نظرتون چرت بیاد.


پی نوشت: حتی نمازی که بعد از زیارت ناحیه مقدسه باید خوند .. سوره های توش .. همه چیز این زیارت رو دوست دارم..


*سلام بر گریبان های دریده

**سلام بر آن پیکرهای عریان مانده در صحراها که گرگ های تجاوزگر تکه پاره شان می کردند و وحشیان درنده خو بر گرد آن ها در رفت و آمد بودند

***و چنان با ذوالفقار شمشیرزنان به گردوغبار در جنگ فرورفتی که گویا تو همان برگزیده ی حق علی می باشی

نظرات 1 + ارسال نظر
یکی سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:43

اعتراف میکنم تاحالا جز یه صفحه شو نخوندم...

قول میدم بخونم ولی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد