صبح از خواب پاشدم رفتم خونشون .. تا بعد نماز ظهر اونجا بودم، از وقتی که برگشتم نه حس درس خوندن دارم نه حس حرف زدن نه حس خوابیدن نه حس هیچی ... تنها کار مفیدم یاسین خوندن بوده...
ازم قول گرفته فردا هم برم پیشش. فردا صبح که پاشم قول دادم برم یه سر اونجا ...