EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

تیپ یک تیپ دو تیپ من

منتظر همین فاصله بودم. منتظر همین سکوت. منتظر همین خلاء. منتظر همین تنهایی. و حالا دارم ازش می ترسم. می دونی و می دونم که باید تصمیمم رو بگیرم و می دونم و می دونی که نمی تونم بگیرم. چه توی شلوغی، چه توی خلوتی.


اصن بذار اینجوری بگم: مدرسه که بودیم چند وقت یه بار یه تست می دادیم می گفتش کدوم نیم کره مغزمون غالبه و این حرفا ... هنوزم چند وقت یه بار یه ایمیلی میاد که یه تستی داره تو همین مایه ها. همیشه نتیجه ی همه ی این تست ها این بود که من همیشه در تعارض بوده ام و هستم. اصلا فرض کنیم این تست ها ربطی به نیم کره های مغزی ندارن. این رو ولی نمی تونیم رد کنیم که تیپ سوال ها و جواب هاشون طوری هستن که آدم هایی رو به دوسته تقسیم می کنن.. کسایی که تیپ یک هست جواب هاشون و کسایی که تیپ دو هست. و من همیشه وسط این دوتا تیپ بودم. 


یا مثلا یه جور دیگه بگم: فرقی نداره توی سکوتی باشم که همیشه آرزوش رو داشتم یا همچنان توی شلوغ پلوغی روزمرگی گم شده باشم... فرقی نداره توی همین خلاء ذهنی باشم یا همچنان مغزم پر از اتفاقات عجیب غریب شده باشه.. فرقی نداره که تنها باشم یا کسی راهنماییم بکنه ... فرقی نداره. من همیشه از انتخاب می ترسم و این ترسم به خاطر ترسو بودنم نیست ... واسه خاطر ندونستنه .. به خاطر نخواستن .. به خاطر روشن نبودن تکلیفی که روشن بودنش یه دردسره و نبودنش 4 دردسر ...


مخلص کلام هم اینکه 78.6 درصد کارهای زندگیم رو دیگران بهم گفتن انجامشون بدم ... 78.6 درصد اوقات خودم نمی دونستم چی می خواستم... چی بهتره برام ...


و چکیده ی کلامم این می شه که: این هم روش( به سکون و).


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد