EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

امام رضای دهم

سلام. هرچی بیشتر می گذره از امید اینکه شهریور میام پیشتون دورتر میشم. اینجوری که به نظر می رسه باید صبر کنم برای بهمن و اسفند... تازه اون موقع هم اگه! بطلبین... از روزی که با سمانه و فاتن و بهاره و فاطمه و شکوفه و زهره و فاطمه سوار قطار شدیم تا همین امروز منتظر بودم بیام پیشتون. تا قبل از شروع ماه رمضون منتظر بودم رمضان برسه و من پانزدهم تا بیست و پنجمش رو بیام پیشتون، ولی اتفاق پشت اتفاق افتادو کنسل شد. از خود روز عملم به بعد هم منتظر بودم شهریور شروع بشه بیام... ولی الان که داریم نزدیکش می شیم اوضاع احوال جوریه که دارم می فهمم که صدام نکردین.. از اولم صدام نکرده بودین... نه.. شایدم صدام کرده بودین یه کاری کردم لیاقتشو از دست دادم... اصلا چه می دونم.. برای کی مهمه که چی بودم؟ برای همه مهمه که چی شدم... که چی هستم...


سلام. دلم براتون تنگ شده. برای حرف زدن باهاتون حتی. برای درد و دل های الکی... برای نق نق کردن من باب تصمیم هایی که باید بگیرم و از گرفتنشون می ترسم.. برای آبنبات دادن به زائرهای کوچولوتون، برای سلام کردن به خادم هاتون... برای همشون دلم تنگ شده و می دونم که تنگی گشادی دلم مهم نیست... 


پی نوشت اول: شکوفه امروز برگشت... یه هفتس منتظرم برگرده.. نمی دونم چرا ولی دلم براش تنگ بود.


پی نوشت دوم: می شه جلوی تموم شدن ماه رمضون رو بگیرید؟ یک اپسیلون هم خیر جمع نکردم. اگه شر اضافه نکرده باشم! اصلا از خیر و شرو اینا هم بگذریم... بی نهایت دلم برای این سه ماه تنگ می شه.. برای تک تک شب هایی که به عشق حال و هوای محشرش بیدار بودم تا صبح... برای تک تک سحر ها... برای یامن ارجوه ها... برای "و اسمع دعائی اذا دعوتک و اسمع ندایی اذا نادیتک" های بین ظهر و عصر ... برای تک تک "و انا والله اعلم ان سرور نبیک احب الیک من سرور عدوک" های قبل سحر... برای همه چیز همه چیز همه چیز


پی نوشت سوم: توی ذهنم دارم برای کنکور می خونم، در عمل ولی دارم وقت تلف می کنم. لطفا یکم کمکم کنید. لطفا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد