EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

امام رضای دوازدهم

سلام. ما با هم زیاد قرار داشته ایم و زیاد زیر قولم زده بودم. ولی سابقه نداشت شما زیر قولتان بزنید. همیشه این من بودم که معلوم نبود چه می کنم... همیشه شما همان را می کردید که قرارمان بود... این بار چرا همه چیز تغییر کرده؟ چرا این خواب ها را می بینم؟ چرا این همه خوابش را می بینم؟ چرا این همه خواب هایم شبیه به هم اند؟ مگر قرارمان نبود بیرونش کنید؟ مگر قرارمان نبود نباشد؟ چرا هست؟ چرا این قدر پررنگ هست؟ چرا تمام نشد؟ چرا همیشه در همه ی خواب ها یک چیز را یک جور خاصی می بینم؟ مگر می شود اتفاقی این همه خواب یک جور دید؟ من سر قولم نماندم، قبول. ولی من که شما نیستم. این عادت آدم های معمولی است که صد بار قول می شکنند و پشیمان می شوند..


پی نوشت: محمدباقر را دیدم امروز. بی نهایت عزیز بود. بی نهایت دوستش داشتم. لحظه ای از خودم دورش نمی کردم. آرامشم در کنارش وصف نشدنی بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد