EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

امام رضای بیستم

سلام. یک هو یاد خواب چند شب پیشم افتادم. دلم خواست. نمی دونم حرم کی بود دقیقا، ولی توی خواب با فاطمه و مامانش توی یه حرمی معتکف شده بودیم ... سه روز نشسته بودیم بدون اینکه کلمه ای حرف بزنیم یه ریز دعا می کردیم، روز آخرم که شد اعمال ام داوود رو شروع کردیم. همین جور می خوندیم و می خوندیم و می خوندیم که از خواب بیدار شدم...

جای حساسی هستم. دخترتون توان تصمیم گیری نداره. سخته براش. لطفا کمکش کنید... در حقش پدری کنید...


امروز که دلم بی نهایت گرفت، نشسته بودم پشت میزم، نگاه کردم به درهای باز حرمتون، به این فکر کردم که اونی که امام رضا پناهشه از چی می ترسه؟


از هیچی به جز نفسم نمی ترسم. از هیچ چیز. از زینب در مقابل نفسش محافظت کنید لطفا.


پی نوشت: سها رو دوست دارم به خاطر تک تک لحظه هایی که پیشم بوده. یکی از مشکلاتی هم که دارم همین دور شدن از سهاست ... خودش نمی دونه تا چه حد بهش وابستم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد