EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

امام رضا

سلام. صدایم کردید. آمدم... همان جایی نشسته بودم که پارسال دستم را گرفتید...



پی نوشت اول: دیروز از باب الرضا که وارد شدم، اولین قدم را که گذاشتم درون صحن جامع، گفتم به نیابت از بهاره، شکوفه و فاطمه آمده ام.


پی نوشت دوم: دیروز مثل یک رویا بود...


پی نوشت سوم: می تونستم این پست رو از کافی شاپ باب الجواد بنویسم، ولی دلم نیومد نیم ساعت هم حرم رو ترک کنم...


پی نوشت چهارم: بهترین تولد دنیا بود. و یکی از بهـــــترین روز های زندگیم.


پی نوشت پنجم: موقع برگشت توی هواپیما خانومه ازم پرسید دیروز دیدی حرم چقدر شلوغ شده بود؟ گفتم من امروز صبح اومدم. پرسید اینجا دانشجویی که صبح اومدی شب برمیگردی؟ گفتم نه، امروز تولدم بوده، کادو بهم بلیت رفت و برگشت دادن. گفت چه شوهر خوبی داری. گفتم ندارم، دوستام بهم کادو دادن ... خانومه گفت: عجب دوستاییییی...


پی نوشت ششم: دیروز 9 بسته دستمال جیبی تمام کردم... مگر این اشک بند می آمد؟ از لحظه ای که هواپیما از زمین تهران کنده شد گریه کردم، تا وقتی تاکسی جلوی در فرودگاه مشهد پیاده ام کرد.




آخرین پی نوشت: گاهی اوقات آرزوهامون اتفاق نمی افتند، ولی اتفاقاتی که می افتند صدها برابر از آرزوهامون بهترن...

دلم برای پی نوشت نویسی تنگ می شه حتی...


خداحافظ

نظرات 3 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:10 http://deleman43.blogsky.com/

زیارت قبول

فاطمه-ث جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 14:47

زیارت قبول عزیزم خیلی خوشحالم که تونستی بری پیش امام رضا

صفیا یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:29

شاید بی ادبی کردم که محروم شدم.... طوبا لک....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد