EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

زیارت به نیابت



دیشب که پست فاطمه رو دیدم فهمیدم وقتی شکوفه ببرتم اونجا با چیزی مربوط به نجف روبرو خواهم بود.

منتظر نجف بودم.

وقتی دست به پرچم می مالیدم، بغض داشتم ولی چون تقریبا منتظر همچین چیزی بودم، اشکی جاری نشد.

ولی وقتی روم رو برگردوندم و پارچه های سامرا رو دیدم، یهو دلم، دستم، تنم لرزید. مو به تنم سیخ شد. وقتی آقاهه صندلی رو کنار برد و جلو رفتم، پاهام می لرزیدن. وقتی پارچه ها رو به صورتم می مالیدم، چشمام خیس خیس بودن. بدون اینکه فهمیده باشم حتی.



من هنوز سامرا نرفته ام.

هنوز.

شاید هرگز نرم حتی.

حتی.

شاید.



همه ی این ها رو بذارین یه طرف، شب که اومدم و دیدم ایمیل شده که امروز زیارت به نیابت از من انجام شده توی نجف ... احساس اون لحظم رو بذارین یه طرف دیگه.


السلام علیک یا ولی الله السلام علیک یا امیرالمومنین، یا علی ابن ابی طالب و رحمه الله و برکاته




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد