سلام.
اربعین شد.
چهل شب پیش، شکوفه روی تخت زهرا خوابیده بود، نماز صبحم تمام شده بود و دنبال بهانه ای می گشتم که بیشتر بیدار بمانم تا بیدار شود و نمازش را بخواند... بهانه دستم دادید... آن هم چه بهانه ی خوبی ....
منتظر بودم اربعین شود و بهانه را با افتخار به مقصد برسانم...
همین چند شب پیش بود که به شکوفه خرده گرفتم...
همین چند شب پیش بود که بهانه را از دستم گرفتید...
می بینید؟ ندارم. نه لیاقت، نه عرضه ... نه توان ... نه همت...
هه .. هه ... هرچه به خودم پوزخند بزنم کم است... چه کوته فکر بودم/ هستم...
اربعین شد و من هنوز نمی خواهم " السلام علی العباس اخ الحسین" روی تخته ام را پاک کنم.
اربعین شد و من هنوز نمی خواهم زیارت عاشورایم را از سجاده ام دربیاورم...
اربعین شد و من هنوز نفهمیده ام چرا این قدر بی لیاقت تر از دیروزم.
دعایم کنید... محتاجم، ملتمس ...