EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

امام رضای بیست و سوم

انــــــقدر دلم تنگ مشهد شما شده که حاضرم برگردم به دوماه پیش و برگردم به همان چهارشنبه ای که داشتم از بی مشهدی دق می کردم و مامان با اتوبوس من رو آوردن پیش شما و پنج شنبه صبح ساعت 8 صبح توی شهرتون از اتوبوس پیاده شم و یک راست بیام پیشتون و گریه کنم و گریه کنم و گریه کنم .... دوست دارم بیام پیشتون. دلم تنگ حرمتون شده ... حتی حاضرم برگردم به اون ساعت کذاییِ ده تا 12 شب که داشتم از غم دق می کردم ولی این سری نه از روی دل تنگی شما و نه از روی بار گناه، که از روی حجم بدبختی و غمی که روی دلم سوار شده بود، مثل چی می خواستم اشک بریزم که یهو اشک هام خشک شدن و بار غم روی سینم سنگین تر و سنگین تر شد. انقدر دلم تنگ حرمتون شده که دیگه اون لحظات رو به عنوان خاطرات شیرینم دوره می کنم و آرزو می کنم برگردم بهشون.

امام رضـــــا ... یه ثمین اینجا نشسته و اینا رو داره تند تند می نویسه که به هر دری که زده بسته بوده جز در شما.

امام رضـــــــا

..


صدام کنید لطفا . لطفا لطفا لطفا لطفا

نظرات 3 + ارسال نظر
فاطمه سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 23:14

السلام علیک یا غزیب الغربا

عسل چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:05

حتما قرار شاه و گدا هست یادتان
آری! همان شبی که زدم دل به نامتان
مشهد... حرم... ورودی باب الجوادتان
آقا دلم عجییییییییییب گرفته برایتان...

صفیا پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 00:19

مشهد... حرم... ورودی باب الرضایتان...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد