سلام
یک شنبه قبل از اذان ظهر بود، دقیقا وقتی اومدم برای بار آخر سلام بدم بهتون... که یک هو یادم افتاد که چقـــــدر در سخت ترین روزهای زندگیم هوام رو داشتین.
دقیقا وقتی داشتن درهای دور ضریحتون رو می بستن بود که یادم افتاد که همین چندماهی که بیشتر از همیشه تصمیم های سخت باید می گرفتم و احتیاج به پشتوانه ی پدری مثل شما داشتم بوده که این همه صدام زدین بیام پیشتون.
دقیقا وقتی داشتم از حرمتون خارج می شدم بود که فهمیدم بیشتر ازونی که لیافتشو داشته باشم دعاهام رو برآورده می کنین... حتی خیلی وقت ها قبل ازین که بدونمشون حتی...
وقتی روم رو برای آخرین بار سمت گنبدتون کردم و برگشتم سمت باب الجواد بود که که احساس کردم حتی اگه همه ی دنیا هم تنهام بذارن ... بازم دیگه حتی یک لحظه هم توی زندگیم احساس تنهایی نخواهم داشت.
زیارتتون قبول باشه انشالله
کاش یک شب باز مهمان دو چشمت میشدم
ریزه خوار مشرق خوان دو چشمت میشدم
کـاش یک شب میگذشتم از فراز چشم تو
گرم گلگشـت خـراسان دو چشمت میشدم
کـاش یـک شب میسرودم گنبد زرد تو را
فارغ از دنیا، غزلخوان دو چشمت میشدم
کاش یک شب مینشستم بر ضریح چشم تو
بـاز هـم پـابـند پیمان دو چشمت میشدم
صحن و ایوان تو را اى کاش جارو میزدم
چـون کـبوترها نگهبان دو چشمت میشدم
ضـامن آهـوست چشمان دو شهد روشنت
کـاش آهـوى بـیابان دو چشمت میشدم
کاش یک شب معرفت میچیدم از چشمان تو
غـرق در دریاى عرفان دو چشمت میشدم
کـاش یک شب میشدم خیس نگـاه سبز تو
شـاهد اعـجاز بـاران دو چشمت میشدم
کاش یک شب نور مینوشیدم از چشمان تو
مـیدرخشیدم، چراغان دو چشمت میشدم
سخت شیرین است طعم روشن چـشمان تو
کاش یک شب باز مهمان دو چشمت میشدم
من وقتی روم رو برای آخرین بار از گنبد برداشتم و برگشتم سمت باب الجواد تازه هونجا بود که فهمیدم آدم دلتنگ نمیشه مگر وقتی که میخواد جدا شد وقتی میخواد این تصویرو نگه داره تا وقتی که شاید دوباره برگرده...
پست عجیبی_. هر وخ می آم ولاگ رو چک کنم, جمله ی اول و که می خونم فک می کنم پست جدید گذاشتی!
سلام اسمتون چیه