EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

زنبق

می دونید که گل گرفتن و گل دادن رو خیلی دوست دارم.

دیروز روبروی یه مسجد وایساده بودم که نگاهم به یه گل فروشی افتاد، دلم خیلی خیلی می خواست برم یه شاخه گل بخرم بگیرم دستم بوش کنم... نمی دونم چرا حس کردم جاش نیست.


گل هایی که برام میارن و دوستشون دارم رو همیشه خشک می کنم و نگه می دارم.

آخرین دسته گلی که گرفته بودم رو خیلی دوستش داشتم ( یکی رفته بودم مخصوص خودم انتخاب کرده بود گل هاش رو ) یک هو دیروز جلوی همون مسجده یاد این افتادم که گل ها رو قبل سفر از توی تراس برنداشتم...

الان رفتم توی تراس دیدم همه ی گل هام رو باد برده ...


فقط موندن زنبق هام.

نظرات 1 + ارسال نظر
عسل یکشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 20:07

عجب زندگی ای شده هااا ینی نظرم نمی تونیم بذاریم واسه پست رمزدار..!!
اومدم بگم
1.خیلی از پست بالا استفاده کردیم!!! واقعا...
2.می بینم که اسم نویسنده هم عوض شده و.. یکی پیدا نمیشه به ما بگه تو این زندگی چه خبره؟!
3. هیچی! میخواسته بودم بگم از دل نوشته نوشتن دس برندار دیدم به من مربوط نیس خودت می دونی.
4.دوس دارم بازم بگم که وبلاگتو دوس دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد