EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

امیدِ تو و پناهِ من

کلی چیزها توی ذهنم بود امروز که کنار رودخونه نشسته بودیم و آش می خوردیم. از آش پارسال و چیزکیک عصرونه و آتیش زدن کتاب های استاد محمدتقی بگیر ... تا حرفای دیشب معصومه و اسمس یهویی امروز فاطمه و آرامش امسال... به فرق های امسال و پارسال ... به اینکه پارسال ماهان هنوز بینمون نبود ... به اینکه پارسال مامانش هنوز مامان نبود و چقدر استرس داشت و چقدر همه براش می گفتن مامان شدن اصلا هم سخت و نیست و ... به اینکه پارسال چقدر مافیا بازی کردم و پانتومیم و نمی دونم چیچی و امسال حس و حال هیچ بازی ای نبود. به اینکه سها پارسال یک ریز می گفت بریم من درس دارم و امسال با آرامش تموم کنار بچه ها بازی می کرد. به اینکه زهرا امسال بدون اینکه بهش بگیم، خودش می دونست نباید پاش رو توی آب بکنه...

بی خیال این صحبت ها. بزرگ شدم/شدیم همه مون. از مامان ماهان بگیرین بیاین تا صوفی سادات 6ساله و آقا ماهان 7 ماهه...

اونقدر احوالم با پارسال فرق داشت که حتی آهنگ های پارسال رو هرچه دوره کردم چیزی مناسب حالم پیدا نمی کردم.

و این مدت این قدر کوتاه بود و زود گذشت که اون آهنگ هنوز جزء recently played های ام پی تریم بود... این مدت این قدر کوتاه بود و زود گذشت که خودم هنوز نمی دونم اون ثمین قبلی رو پشت کدوم یکی از گردنه ها جا گذاشتم. نمی دونم... و مطمئنم خیلی هم ازم دور نیست.


پی نوشت اول:          نه تو را مانده امیدی ....            نه مرا مانده پناهی...


پی نوشت دوم: تنها نکته ی مشترکی که هنوز با این آهنگ داشتم همین بود که هنوز هم من امیدشم و اون پناه من ...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد