EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

گرما


روی تخت دراز کشیدم و دارم از گرما هلاک می شم.

حوصله ی باز کردن پنجره اتاقم رو ندارم.

قرص خوردم و خواب آلودم کرده.

رشته ی افکارم دست خودم نیست.

فکرم جاهای خوبِ بد می ره و جاهای بدِ خوب... جاهایی که ترجیح می دم نره...

دلم گرفته. نمی دونم دقیقا از چی یا از کی. بیشتر از خودم... کمتر از دنیا... بیشتر از کارهام.



پی نوشت: نمی دونم چجوری جواب شکوفه رو بدم.





نظرات 1 + ارسال نظر
یکی یدونه سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 20:44

نمیدونم چه حکمتیه این روزا دل منم گرفته دل منم نه از دیگران نه از دنیا از خودم گرفته ...خیلی هم به یادتم...خوب باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد