EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

رمضان به شماره افتاده

دیشب اصلا شروع به نماز خوندن که کردم بغض داشتم. تاحالا شده دلتون برای نماز خوندن تنگ بشه؟ دیشب اونــــــــــقدر ذوق نماز داشتم که برام اهمیتی نداشت که صبح زود باید پاشم یا چی... فقط دوست داشتم نماز بخونم... نماز طولانی بخونم... دعا بخونم... دعای طولانی بخونم... باورم نمی شد که دوباره قسمتم شده باورم نمی شد که دوباره صدام زدن...


دیشب فقط تو فکر رواق های کنار ضریح بودم. تو فکر مشهد بودم، تو فکر مادر شهیدی که بهم می گفت با نماز به همه چیز رسیده.. فکر سحری که اونجا بودم، فکر خادمه ای که بهم یاد داد که نماز استخاره بخونم... دیشب تو فکر دونه دونه لحظه های خوبی بودم که ازشون دور شده بودم.


خدایا بازم صدام بزن... بازم نگاهم بکن... می دونم نه به دیدنم راغبی و نه به شنیدن صدام... ولی من جز تو کسی رو ندارم که صدامو گوش کنه و نگاه ترحم آمیزش آرزوم باشه...

این روزها فقط حسرت عادت های خوبی رو می خورم که مدت ها برای داشتنشون سعی کرده بودم و فکر می کردم دیگه دارمشون... و حالا که ازم گرفته شدن تازه می فهمم از اولشم من هیچ کاره بودم... لطف کرده بودن، داده بودن... حالام دلشون خواسته که بگیرن... از اولشم من کاره ای نبودم

نظرات 2 + ارسال نظر
سید حسین سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:54

عجب

فرزانه پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:35 http://kilidenejat.mihanblog.com/

التماس دعا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد