EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

بابا

رفتم نشستم تا بابا نمازشون تموم شه بهشون بسپرم صبح بیدارم کنن، از دیدنشون خسته نمی شدم. بعدش صورتشون رو بوسیدم، دلم می خواست همونجا محکم برم تو بغلشون و تتمه ی گریه هایی که کنار زهرا کردم رو به اجرا برسونم... تازگی ها بابا رو که می بینم بغضم می گیره. باورم نمی شه قراره از خونشون برم...

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین تو شنبه 6 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:28

خدا برامون حفظشون کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد