EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

این جمعه ها باید بگذرند، این هفته ها حتی

سه روزی شاید گذشته بود از شروع گریه کردن هام که سردرد شروع شد.  یک هفته ای شاید می گذره از این سرگیجه های بی معنی. نمی دونم دقیقا تا کی می خوان پا به پام بیان. تا کی می خوان صبرم رو کمتر کنن تا کی می خوان چشمام رو خیس نگه دارن...

این جمعه ها قرار ندارم. دلم معلوم نیست کجاست. بهانه گیر شدم... تا آقا هست، دل تنگ خانه ی پدری هستم و تا می ره دل تنگ اون. بین زمین و آسمون معلقم انگار. از برنامه ریزی و هماهنگ کردن کارها خسته شدم. فقط می خوام سرم رو بذارم روی بالش تا روی گردن سنگینی نکنه، چشمام رو ببندم و به هیچی فکر نکنم. این روزها هر فکری به سادگی اشکم رو در می آره...


پی نوشت: و من یتوکل علی الله فهو حسبه

پی نوشت: و من یتق الله یجعل له مخرجا

پی نوشت: یا ستار العیوب

پی نوشت: یا غفار الذنوب

پی نوشت: یا اله العاصـــــین....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد