EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

بی نهایت

بی نهایت فیزیکی بیشتره یا بی نهایت احساسی ؟

فرق من و ماشین

در روابط اجتماعی ام کم اشتباه نکرده ام.

قبول دارم ک پر از اشتباهم.

قبول دارم که پر از تکرار اشتباهم.

ولی باور کنید می شنوم و قبول می کنم اشتباهاتم رو.


چی شد این رو گفتم ؟ مهم نیست. یعنی اتفاقا خیلی مهمه . این "مهم نیست"، از اون "مهم نیست" هاست که از سر ناچاری گفته میشه.


اتفاقا دیروزم که نامه می نوشتم، یه جاش گفتم، فلان چیز مهم نیست .. که اتفاقا خیلی هم مهم بود.


با شما هستم .. شمایی که این رو نمی خونی ... هروقت گفتم مهم نیس، بیا بشین کنارم، یواشکی جوری که صدام در نیاد منو بگیر تو بغلت، دم گوشم بگو: غلط کردی مهم نیس !


هنوز هم برای تو می نویسم

چقدر دوست دارم برگردم به شب های تو

به شب هایی که با فکر تو می خوابیدم

به شب هایی که همه می خوابیدن و من راه می افتادم توی خونه ازین ور به اون ور قدم می زدم و با خودم دوره می کردم که روزم چون گذشت و  به تو فکر می کردم که اگه بودی، اون روزم چجوری گذشته بود.

به شب هایی که می دونستم وقتی تموم شن، یک روز دیگه ی بی تو هم از توی جدول خط می خوره و من رو یک قدم به تو نزدیک تر می کنن.

برگردم به شب هایی که s*_g*_a*_a*_m*_g*_a  ساخته شد.

دوست دارم برگردم.

ولی دیگه ایمانی ندارم.


دیگه ایمانی ندارم به دست هایی که برای همیشه گرمم می کنن.

دیگه ایمانی ندارم به دست هایی که با خوردشید فقط 4 بند انگشت فاصله داشت.

دیگه ایمانی ندارم به "ما" ...

دیگه اعتقاد ندارم به فهمیدن چشم هات

دیگه اعتقاد ندارم به تویی که می دونی و می دونی و می دونی و می دونی


ولی نمی دونم چرا همچنان برای تو می نویسم



درک

این دل درد ها به درک

این سر درد ها به درک

این سکوت ها به درک

این سرزنش ها به درک


همه چیز همه چیز همه چیز به درک

هرچیز هرچیز هرچیز به درک


تو را ولی نمی توانم به درک بفرستم

وزن

قدم هایت سنگین شده

درست مثل چشم های مانده به در من

یک صبح بارانی

فاصله ی بین اتاق من و کاشی های دور باغچه ی وسط حیاط، فقط چند قدم باید باشه.

درست مثل فاصله ی پنجره ی اتاقم تا ماه


و من مطمئنم دست های تو با خورشید فقط چند بند انگشت فاصله دارن،

درست مثل فاصله ی آغوشت تا خیال من

چشم ها

گفته بودم


همه را گفته بودم


تنها چشم هایت چشم هایم را ندیده بود


دوباره می گویم، تو هم این بار حواست را به چشم هایم بده

بدون و در این دونستن بمون

بی حالی چیزیست که نمی تونی توی خودت نگهش داری، از طرفی با فریاد کردنش هم نه تنها به چیزی نمی رسی، که اعصاب دوستات رو هم به هم میریزی


بی حال بودم

بی حال هستم

و قول می دم که بی حال نمونم


هفته ی عجیبی رو گذروندم، با فراز و نشیب های زیاد فکری و احساسی

فکرهای زیادی کردم

سر هانی داد زدم

هانی سرم داد زد


زندگی رو دارم به صورت جدید تجربه می کنم: به شیوه ی بمال و در رو

شب ها رو اکثرا تا سحر بیدارم و پای نت، چون نمی خوام برم و توی تخت فکر کنم، ترجیح می دم وختی برم توی تخت خواب که بدونم بلافاصله خوابم می بره

روزها رو هم الکی می گذرونم، بی هدف، بی دلیل، بی نتیجه، بی خیر، بی شر

به روزهای پیش رو امید وارم

به روزهایی که با تو خواهم گذروند

تویی که حتی اگه به دوست هام نخوام بگم که حالم خوب نیست، به تو می گمش


دونستن این که حال من خوب نیست، اعصاب تورو به هم نمی ریزه

دونستن نیازم بهت، تو رو مغرور نمی کنه

دونستن چشم انتظاریم، تو رو وسوسه به لفت دادن سفرت نمی کنه

دونستن این که دوستت دارم، ذهنیت تورو نسبت به من عوض نمی کنه


حالم خوب نیست

بهت نیاز دارم

چشم انتظارت هستم

دوستت دارم

دوست داشتن

دوست داشتن مث دل بستنه، دست خودت نیس، نمی دونی چی می شه که یه چیزی رو دوس داری

Here I am, Once again, I'm torn into pieces, Can't deny it, Can't pretend, Just thought you're the one.

Now I can't breathe, Nor  I can sleep, I'm barely hanging on

این یک لوپ بی نهایت است// قسمت دوم

آدما به چند دسته تقسیم میشن:

آدمایی که به زور تحملشون می کنم

آدمایی که به زور تحملم می کنن


ما بنا رو بر این گذاشتیم که آدمی مارو به زور تحمل نمی کنه، ولی خوب بازم هستن آدمایی که ما رو به زور تحمل می کنن و این حرفا --- الان این نوشته مخاطب خاص نداره ها


بگذریم، بریم سر پست خودمون:


سرت رو بر میگردونی، نگاه می کنی به من، زل می زنی تو چشام،

بعد


سرت رو بر میگردونی، نگاه می کنی به من، زل می زنی تو چشام،

 بعد


سرت رو بر میگردونی، نگاه می کنی به من، زل می زنی تو چشام،


و من تا آخر دنیا توی این خط می موندم، توی این لوپ یا هرچی دیگه که اسمش باشه

اگه  بعدش صدام نمی زدی، اگه بعدش نمیگفتی: ثمین

ولی

من به فاصله ایمان ندارم، اما به صدای تو چرا

به انتظار ایمان ندارم، اما به بازگشت تو دارم

به تنهایی ایمان ندارم چون به حضور تو توی زندگیم ایمان دارم

به شب به تاریکی به خستگی به بی پناهی ایمان ندارم تا وختی می دونم و می دونم و می دونم که تویی هستی که هستی برای این که باید باشی

من به خودم ایمان ندارم ولی به صدای نفس های تو ایمان دارم

من به دست هات ایمان دارم

من به مشکلات ایمان ندارم، اما به تنها دستاویزم که تو باشی ایمان دارم

به بودنت ایمان ندارم ولی به تو ایمان دارم

خوب / خیلی خوب / خوب تر

تو هرگز نیومدی و دستای من یاد گرفتن بدون تو گرم بشن

تو هرگز هم نیای زمستون ها یه جوری بهار می شن

بدون تو حتی شهریور می گذره و مهر می رسه

چرا منتظرت بمونم ؟

دریا

خوب ببینید الان یه دختر آروم جلوتون نشسته

بدون عذاب وجدان - بودن دغدغه - بدون راز و این حرفا - راضیم از این وضعیتم


خدا داره کم کم دوستم می داره


پ ن : دستمام رو که به هم می مالم گرم میشن - اگه به دستای تو بمالم فک کنم آتیش بگیرن مثلا

صدا کن مرا، صدای تو خوب است

یه بار یه داستان نوشتم... خیلی ذوق کرده بودم ! اصن مست بودم

اسمش بود: پای سیب

اونوخ یه بار بعد از 1 سال رفتم دوباره خوندمش، خورد تو حالما ... اساسی


خلاصه که ... من هنوز ازین خواب سنگین بیدار نشده ام

و تنها نشانه ی من برای بازگشت به دنیای بیدارها، صدای توست 

گفتم بگم نگی نگفتم

دختری هستم بی آزار، مگر مواقعی که مفعول مامان بابام باشن

مهربون ؟ تا مهربونیو چی تعریف کنی !

احساسم روی منطقم تسلط داره، ولی آدم بی منطقی هم نیستم

زود اعتماد می کنم و از این قضیه یک بار زمین خورده ام

با کسی تعارف ندارم

دروغ نمی گم ولی گاهی اوقات واقیعت رو جوری می گم که طرفم دوس داره بشنوه 

درس برام بی اهمیت نیس، ولی اولویت اول زندگیم هم نیس

از بین همه چیزایی که تو دنیان، یه در نجف دارم و دو تا قرآن که یه جور دیگه هستن برام

از بین همه ی جاهایی که رفتم، نمی شه بگم کدومو بیشتر دوس دارم جدا

از بین همه ی آدم های دنیا به جز مامان بابا و دو تا خواهرام، یه خواهر دیگه دارم که یه چیز دیگه اس

دو تا چش دارم که خیلی توشون بغض جمع می شه و به ندرت ازشون اشک می ریزه

دوتا اسم دارم که با یکی شون بزرگ شدم، دومی رو هم آرزو دارم وقتی مردم بگن فلانی زینب مرد

توی کارهام هول ام و عجله می کنم

توی قضاوت سریع عمل نمی کنم

حق کسی رو پایمال نمی کنم و اگرم کسی حقمو بخوره بسته به شرایط باهاش برخورد می کنم

به سیم آخر هم زیاد می زنم

توی خواب شاید حرف بزنم !  آخه خواهرام رو دیدم که حرف می زنن !!!! 

از خواب هم که پا می شم حواسم خیلی پرته تا 10 دقیقه بعدش

رو حرفم وایمیستم.


خواستم بدونی