EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

احساسم

بی احساس نیستم، فقط نمی تونم احساسم رو بگم

بی احساس نیستم، فقط معمولا ترجیحم با اینه که احساسم رو به زبون نیارم

بی احساس نیستم ولی نمی تونم به احساس آدم ها اعتماد کنم


مسافر

امروز صبح عید رو دیدم

شادی رو دیدم

خوشحالی بی پایان رو

شعف حاصل از پایان انتظار رو،

از توی چشمی در، توی چشمای پیرزن همسایه دیدم!

وختی داشت دخترش رو که از فرنگستون برگشته بود تمام قد ورانداز می کرد.


اما امیدی ندیدم

سرد سرد سرد سرد

خلاصه که من دیگه نمی دونم چی درسته، چی غلط

بعضی وختا با تمام وجود یه کاریو می خوام بکنم، بعد تصمیم رو می گیرم، حتی انگیزه هم دارما ولی یه هو می بینی بیخیالش می شم، چرا ؟ نمی دونم

بعد تازگیا فهمیده ام بایستی گلیم خودمو از آب بکشم بیرون

فهمیده ام حتی اگر نباشی و من رو تنها گذاشته باشی، همین که وجود داری برام بس است

بعد فهمیده ام که دل آدم ها می تونه خیلی راحت بشه مث یک تیکه سنگ - به شرطی که دوبار کسی بیاد و بشکنتش ، بعد مجبور شی دوبار متوالی بهش محکم ترین انواع چسب هارو بزنی از ترس اینکه سه باره نشکنه، بعد اون موقع دیگه میشه مث سنگ دیگه نه میشکنه، نه شکل می گیره، نه هیچی .

دلم یخ کرده

دست هام هم تازگیا با پاهام هم دما شدن - سرد سرد سرد سرد

خلاصه که من دیگه می دونم چی درسته چی غلط، ولی همچنین فهمیده ام که درست و غلط فرقی نداره، آدما کاری رو می کنن که دلشون می خواد و یک دل سرد سرد سرد سرد سرد دلش چیزی نمی خواد 


پ ن 1 : دلم می خواد باز بتونم اعتماد کنم - چیزی که الان فقط به هانی دارم

پ ن 2 : این پست هیچ مخاطب خاصی نداره، به خودتون نگیرید - حتی شما دوست عزیز

پ ن 3 : نگفتم که بیاین و بگین ما هستیم و ... گفتم که بدونین دیگه بودن کسی اهمیتی نداره - مگر هانی 

نمی دونم

عاشورای سووم دبیرستانو یادمه که سر یه دعوا با ناظم مدرسه رفتم و برا بچه ها نوحه خوندم


عاشورای پیش دانشگاهیو یادمه که زهرا دلمو شیکوند دلشو شیکوندم و ازون پس نه دیگه  اون دوباره تونست دوست صمیمی من باشه و نه من دوباره تونستم ...


تاسوعای سال اول دانشگاه روی دیگ عدس پلوی نذری مامان بزرگم وقتی داشت دم می کشید سرمو گذاشته بودم و حضرت عباس رو صدا می زدم ! برا اولین بار 


عاشورای پارسال خییییلی نگام کرد امام حسین، عاشورای پارسال دیدیم  یه دسته از میدون قدس داره راه میفته تهش هم خانوما ! با مامان راه افتادیم پشتشون اونم با کفش پاشنه بلند ! بعد رفتیم مسجد بعد اونجا ثمین جدا عزا دار بود، ثمین اشکش داشت درومیومد برا اولین بار ! 

که ...

 هانی زنگ زد گفت مامانش اینا رفتن دانشگاه تهران و اونجا شلوغ پلوغ شده و ترسیده بود و صداش میلرزید، و مامان من هم  هول کرده بود

آقاهه پشت بلندگو گفت دانشگا تهران دعوا شده، آقایون پاشین بریم دعوا ... خانوما ترسیده بودن ... ولوله ای بودا


عاشورای پارسال


نمی دونم برا سجده های شکرم بود

برا اشک نریختم بود

برا جیگر سوختم بود

برا پای توی کفش پاشنه بلندم بود


نه نه ، لابد از دعای مادرم بود

بابام دعام کرده بوده حکما 


عاشورای پارسال  مال هرچی که بود، تهش ما رو دعوتمون کردن کربلا 


بزو ان

دلم لک زده برا آهنگ فرانسوی کنار شوفاژ تو یه روز سرد با پنجره ی باز که از 10 تا لغت 5 تاشو بفهمی. 


دلم لک زده برا پست های بزوان که توشون ازت می نوشتم و می خوندن دوستان و می گفتن که درس می شه دختر، صبر کن یه کم


دلم لک زده برا رجب های حکمت دار 


این پست بزوان یادم نمی ره : زینب ، رجب ، علی ... حکما ارتباطی هس


دلم لک زده برا امید   برای امید برای تو برای  زندگی 

پاییز فیات ذغالی

من عاشق پاییزم، می دونی کجاش ؟ 

اونجا که تو هوای سرد و ابری و مرطوب که همه ی نفسات یخ می کنن می چپی توی یه دونه ازین مینی بوس های فیات دودی که بوی ذغال می ده و توش بوی گرمی هوا و گرفتگی نفس ها و موندگی می ده می شینی و از گرمای توی سرما لذت می بری


ای کاش خونمون تجریش بود، اون موقع از دم در دانشگاه سوار مینی بوسای فیات تجریش می شدم و دود می خوردم 

اسون نیس

ce n'est pas facile

KLASSNO Irish Cream

قهوه ی آماده !  یا شایدم نسکافه آماده 

من که فرق بین قهوه و نسکافه رو نمی دونم ! ولی می دونم به اونایی که توی قهوه جوش دم می کنن می گن قهوه 


بگذریم 


هنوز هم هربار تو مغازه ای KLASSNO Irish Cream  می بینم، دیگه مغازه نمی بینم! دو تا چشم پشت عینک می بینم که به من خیره شده


هنوز هم هر بار توی خونه کشوی زیر کشوی هله هوله هارو باز می کنم تا قهوه/ نسکافه آماده بردارم، دیگه کشو نمی بینم! دو تا چشم پشت عینک می بینم که بهم زل زدن


هنوز هم هربار یکی ازین بسته های قهوه/نسکافه ی آمادرو باز می کنم، و توی آب جوش می ربزم، دیگه چیزی نمی بینم ! چون بوی قهوه/نسکافه اش منو مست می کنه ! می برتم توی راهرو ی پیش دانشگاهی 


هنوز هم وقتی شعر های قیصر رو می خونم 

یا هنوز هم وقتی می گن : هوا بس ناجوان مردانه سردس 


هنوز هم وقتی عینکت رو بر می داری، خیسه ؟ 


و یونیک که دیگه از پیش ما رفته ... و تو وقتی یونیک رو می ذاشتی تو گوشت و شروع می کردی پرنده گوش می دادی و  به قول امروزیا می رفتی توی حس و ... 


و من هروقت کسی توی حس می رفت، تو دلم مسخرش می کردم 

و من هروقت کسی توی حس می ره، دیگه اونو نمی بینم، تو رو می بینم با یونیک تو گوشت ، کنار پنجره ی اجتماعات پیش دانشگاهی 


و من هروقت کسی تو حس می ره، تو حس می رم