EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

امام رضای ششم

سلام. به همین وقت عزیز قسم من همینم. سعی نمی کنم ادای کسی رو در بیارم. شما که این رو می دونید که. به همین وقت عزیز قسم می دونم که هیچی نیستم... به همین وقت عزیز قسم که به جز رضایت شما تاحالا چیزی برام مهم نبوده. به همین وقت عزیز قسم که این حرف ها رو نمی تونم تحمل کنم.


پی نوشت اول: این چند روزه بهونه برای گریه کردن برام زیاد شده... زیاد گریه می کنم و نمی تونم بگم الکیه .. ولی دارم مبارزه باهاش رو هم یاد میگیرم. دارم یاد میگیرم چجوری جلوش رو بگیرم


پی نوشت دوم: روزه هم ازون چیزاییه که آدم قدرش رو نمی دونه تا وقتی که نتونه که بگیره... ممنون که کمکم کردین امروز رو منم جزء روزه دارها باشم.

امام رضای پنجم

سلام. بعد از ده روز نماز نشسته خوندن، امروز تونستم درست و حسابی سجده کنم... آدم رو تا از چیزی محروم نکنن قدرش رو نمی دونه... از بعد نماز دارم به چیزای دیگه ای فکر می کنم که الان اونجوری که باید قدرشون رو نمی دونم. مرسی مرسی مرسی


پی نوشت اول: نماز ظهر رو اول وقت نخوندم، خواهرم پرسید چرا نمی خونی؟ گفتم می خوام این گچ ها باز شه درست و حسابی بخونم. گفتم این ده روزه اصلا نماز نمی چسبید. اصلا شبیه نماز نبود و اینا.. خواهرک گفت خودتو لوس نکن دیگه... نماز نمازه. هرجور خدا راضی باشه باید خوند.


پی نوشت دوم: ده روز از سخت ترین روزهای زندگیم رو گذروندم... تنهای تنها. یعنی هیچ کدوم از کسایی که فکرش رو می کردم همراهم باشن همراهیم نکردن. . ولی معمولا بعد از سختی ها، در کنار خاطرات بد، چندتا خاطره ی شیرین هم توی یاد آدم ها میمونه ... این دسته گل رو هم خشک کردم تا یادگاری باشه ازین روزهای من




پی نوشت سوم: هیچ کس تنها نیست... همراه اول و آخر خودش یکی رو می فرسته که تنها نباشی.

امام رضای چهارم

سلام. . چه غوغایی کردید با این دل ...

مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله کمثل حبه انبتت سبع سنابل فی کل سنبله مایه حبه والله یضاعف لمن یشاء والله واسع علیم...


پی نوشت: دیشب یکی رو توی خواب دیدم که یکی از منفورترین چهره های زندگیمه. اون قدر بهم نزدیک شده بود که می خواستم فرار کنم... و دقیقا زمانی که قلبم داشت تالاپ تالاپ محکم می زد، یهو یه حرف شجاعانه ای بهش زدم که برای همیشه گورش رو گم کرد. خیلی خوب بود. خیلی. می شه لطفا دیگه هیچ جا نبینمش؟ نه خواب نه واقعیت نه دنیای مجازی نه هیچی؟

امام رضای دوم

سلام. امروز روز پر از خیریه.. امروز روزیه که جدتون پدربزرگ شده. روزیه که جدتون دست سائل رو رد نمی کنه.. امروز شما ازشون بخواین که به برکت تولد عموی بزرگتون به ما توفیق نزدیک شدن به درک شب قدر رو بدن.. . بعدشم خودتون بهمون عیدی بدین..  دعوتمون کنین بیایم خونتون. که دلمون یه ذره شده برای حرمتون...


پی نوشت: دیشب و پریشب خواب حرمتون رو دیدم. نمی دونم چرا توی همه ی خواب هام همیشه حرمتون اینجوریه. .. یه جور باصفایی که دل آدم نمی خواد از خواب بیدار بشه...

امام رضای اول

سلام. جان من فدای نوه ی نوه ی غریبتان، دلم برای مهمانتان بودن تنگ شده است. برای حرمتان. .. برای خادم هایی که با ما مثل آدم حسابی برخورد می کنند فقط و فقط برای اینکه قصد سلام دادن به شما را کرده ایم.. قصد پناه آوردن به منزلتان ... قصد سر سپردن به فرمانتان...


سلام خدا بر شما.

---------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت اول: برای قبولی خواهرم، نذر خواهرتان کرده بودم، حاجتم برآورده شد. حواسم هست که باید نذرم را ادا کنم. از همین امروز برای روزی که شرایط جوری باشد لحظه شماری می کنم.


پی نوشت دوم: دیروز شکوفه آمد دیدنم. فردا صبح دیدن شما می آید. باور کنید از آن بچه مومن هاییست که تا خود خود روز ظهور نوه ی نوه تان تا بتواند برایشان یار جمع می کند. نه با کلام و حرف و ... ها. با اخلاقش بیشتر... اصلا خودتان که بیشتر از من می شناسیدش... بیشتر از من می بینیدش.. خلاصه که هرچیزی خواست براورده کنید. می دانم هرچیزی بخواهد خیر و صلاح همه در همان است.

ماه شب 14

مامانم یه عادتی که دارن اینه که همیشه وقتایی که پشت فرمونن یا کار خونه می کنن یا ... زیرلبشون یه چیزی می خونن، معمولا این قطعه ای که می خونن اینجوریه که یه ریز می گن: علی جانم... علی جانم... ( با ریتم خاصی ) و من ریتمش رو خیلی دوست دارم.

مشهد که می رفتیم عادت داشتم زیرلب  عین ریتم مامانم علی جانم... علی جانم... می گفتم تا برسم به حرم. ( الان دیگه ذکرایی که تو مفاتیح نوشته بگید رو می گم)


6 سال و نه ماه ازون شبی که توی راه برگشت از حرم من زیرلبم علی جانم می گفتم و صفیـ ا ازم پرسید تاحالا "علی" روی ماه رو دیدی؟ و من در جواب گفتم نه و نشونم داد می گذره.

6 سال و نه ماهه که هربار ماه رو می بینم فقط اولش ماه رو می بینیم، تا نگاهم بهش می افته، دیگه بعدش علی رو می بینم.

6 سال و نه ماهه که هربار ماه رو می بینم یاد صفیـ ا می افتم و حرم امام رضا.

حالا شما بگو خرافاته و ... برام مهم نیست. روی ماه من علی نوشته.


الان نگاهم به ماه افتاد. ماه شب 14س

خانه ی پدری

خب وختی میگم ماها بچه های امام رضا هستیم، نگین نه، خب ؟


اصن نسل ما نسلین که ده برابر مامان باباهاشون مشهد رفتن و از انفوان/عنفوان کودکی با صحن های خوشگلش بزرگ شدن


اصن بدون امام رضا دل ما مگه دل می شه ؟

دلمان هوای منزل پدری را کرده است

دلمان هوای صحن رضوی را کرده است

دلمان کلا هوای شب های امام رضامان را کرده است

دلمان کلا هوای خانه ی بابامان را کرده است