EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

برزخ

احساس برزخی ای دارم


از یه مرحله ی نسبتا سخت گذشته ام و راه بازگشتی هم نیس

وارد یه مرحله ی نا شناخته ای شده ام و می دونم پایدار نیست و به زودی وارد بهشت یا جهنم میشم

214 بقره

یه آیه خوندم یعنی تازگیا حفظ کردم که به شدت دوسش دارم 


حالا همیشه آهنگ و کتاب می خوندیم اینجا می ذاشتیم، یه سری هم قران ! چه فرقی داره ؟


می گه : أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِکُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ


می گه :خیال کردین بدون ابنکه سختی بکشین می فرستیمتون بهشت ؟  نه خیر ! 

وقتی می فرستیمتون که اونقدر سختی و بلا سرتون بیاد که دلتون بلرزه 

اونقدی که هرکی به خدا ایمان داره می گه : پس خدا کجاس ؟  چرا این بلاها سر این میاد ؟

دقیقا همین بلایا رو سر قبلیا هم اوردیم، فک نکن فقط خودتی


خدا به همین زودیا کمکت می کنه


من با خوندن اینا فقط یاد کربلا افتادم ! 


خدا کمکم می کنه

Bro s

و من اینا رو گفتم:


و اخیتک فی الله      در راه خدا برای با تو برادر شدم

و صافیتک فی الله     و با تو با صفا شدم !!  همچینی صاف صاف شدیم دیگه

و صافحتک فی الله    و دستام توی دستاتن

و عاهدت الله            و جلوی خدا با تو عهد می بندم   / قول می دم /  

و ملائکته و کتبه 

و رسله و انبیائه 

و الائمه المعصومین   و جلوی همه ی آدم خوبا


علی انی ان کنت من اهل الجنه و الشفاعته   عهد می بندم اگه بهشتی بودم و دستم باز بود

و اذن لی بان ادخل الجنه                             و منو تو بهترین جاها راهم دادن،


لا ادخلها و انت معی                                   بدون تو توی بهشتم نمی رم


و هانی گفت : قبلتُ     


و حالا ما خواهریم



و یا هرگز تو بهشت نمی ریم    یا با هم می ریم توش               



عید غدیر سال 1389  4 آبان  یکم مونده به غروب آفتاب   توی اتاق هانی



دستامون تا ته دنیا تو دستای همه

reyees.persianblog.ir

دوستی داشتیم نامش صفی ا بود


گاها سمیره صدایش می کردیم، صدوقی هم

این دوستمان "دوست" زیاد داشت

این دوستمان به ما نشان داد امام رضا با ادم حرف می زند

این دوست به ما نشان داد گاها دوست ها دست رد به سینه ی هم می زنند و گاها دوستشان را مایوس می کنند و گاها دلشان می گیرد ازینی که هستند و بغض می کنند و دوست دارند به دوستاشان التماس کنند که فراموش کند آن دست رد را


این دوستمان به ما نشان داد می توان دوست داشت و دور بود .. دور ِ دور

 این دوستمان نشانمان داد می توان تشنه ی زیارت امام حسین بود و از تشنگی درآمد

این رفیق شبی را با ما در مهران سر کرد و ما چه خواب ها تا سحر ازین مهران دیدیم

این دوستمان گاها میامد و گاهاتر کامنتی برایمان میذاشت که مو به تنمان سیخ می شد از این همه فهمیدنش

این دوست ما گاها اس ام اسی میزد که ما بارها و بارها از رویش می خواندیم و هنوز هم یکی شان را حتی از توی این باکسمان پاک نکرده ایم

این دوستمان یک شب را با ما با آقا فاطمی نیا توی جاده چالوس سپری کرده بود

این دوستمان با ما در شهربازی مشهد سوار سورتمه شده بود

این دوستمان را بسیار دوستش داریم

این دوستمان 2 سال است دارد برای ما نمایش نامه ای می نویسد که 4 شنبه تمام می شود

 

این دوستمان امروز برایم اس ام اس زد که مرا نمی شناسد

پرسیدم مطمئنی ؟

گفت بلی

گفتم ناراحتم

پرسید از چی

گفتم از فاصله ای که افتاده

گفت دنیا همینه

گفتم از دنیا ناراحتم

 

و الان حس می کنم  رییسی ندارم

پ ن1 : پی نوشت را کپی می کنم از جمله ای از اولین پستی که از از دوستم خواندم:


پی نوشت : خدا باز نکند زبان ام را آن روزی که همه « یاویلتی لیتنی لم اتخذ فلانا" خلیلا"» گویند.....

 

پ ن 2 : حیفه خود پست دوستمو کپی نکنم  //   ارزش خوندنو که داره هیچ .. حیفه نخونیش




خدا

* برای کسی که روزگاری نبود ش موجب شد داستان ابراهیم خلیل الله ناگفته باقی بماند.

 

رفیق رشید عزیزم! نمی نویسم که دسته ای از قماش خاله زنک های زمانه بیایند و بخوانند و بخندند و بگویند که... .

 به همان خدایی که خلیل ابراهیم است و ابراهیم خلیل اوست سوگند که فقط برای این دل لامذهب خودم و خودت می نویسم. و الا ... .

یادت می اید ان زمان که افکار جوجه روشن فکرانه ای داشتم و احساس می کردم هران کس که دو کتاب خوانده_ ان هم چه کوئیلو و کوندرا و... _ دیگرصاحب نظرگشته و خود را خاص می پنداشتم و...  چه گفتی؟ گفتی من هیچ وقت کتاب نمی خوانم. ( و این را هم یادت می اید که چه موقع این گفت و گو ها شکل گرفت ؟ هم ان زمان که روی پله ها مشغول توضیح ماتریس ساده ای بودی ) پرسیدم چرا ؟ پاسخ دادی : مجبور به تبعیت گوسفند وار از ذهن انسان دیگری می شوم. _ راستی ثمین جان انسان می دانی یعنی چه ؟ به یک نگاه یعنی فراموش کننده و به نگاهی دیگر یعنی انس گیرنده.و انس گیرنده یعنی دچار و دچار یعنی ... . این  اش را دیگر ازسهراب بپرسی به تر است. _ ناخشنودی تو را از تبعیت بی جا می گفتم.

 چه زود بزرگ شدی عزیز جان. شاید هنوزهم با کتاب نخواندن ات مخالف ام  ولی به سخن دی روزا ت این روزهاست که زیاد می اندیشم. و کجایی که ببینی مهربان ام این جا در یک ساختمان کوچک در دل یک کوچه ی فراخ جایی که روزانه بارها ذکر الهی _ همان که با هم اغازش کردیم _ تلاوت می شود چه انسان هایی یا به تربگویم چه دچارهایی کتا ب  نخوانده و یا اگرخوانده مودب پور و پائولو و استیل خوانده چه تبعیت هایی می کنند. ازهر ان چه که بخواهی . به واقع از هر ان چه که  بخواهی... .

فراموش کرده ایم فریاد خداوند در کلام مجید را که بارها با ایها الذین امنوا _کلاه شرعی را می گویم _ صدای امان زد و فرمود: لاتتبعوا.... بغیر علم .

و من به گمان ام سکوتی از تو اموخته ام که گاه و بی گاه سخت به کارم امده است.این جا بحث های سیاسی و اظهارفضل های هم ان دسته از هم ان قماش ابتدای نوشته گل اب  به روی ات ان چنان دل ام را به هم می ریزد که حد و حساب ندارد جان تو... .

ثمین جان  کجایی که ببینی جوجه روشن فکر دی روزی_ به گمان خویش  _  این روزها چه کمری خم کرده . چه سکوتی پیشه کرده .عاقل نگشته که بدتر دیوانه گشته.

ثمین جان من این روزها کمرم راست نمی شود... .

باز هم چشم . سکوت پیشه می کنم .

ترجیحن بگذاراین سال های حرام بگذرد... .

       

          ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* پی نوشت : خدا باز نکند زبان ام را آن روزی که همه « یاویلتی لیتنی لم اتخذ فلانا" خلیلا"» گویند.....

the hell of a Break Up

she almost Broke Up with me today ! as if a couple leaving each other after 3 years !


دانشگاه شریف تهران و دانشکده مکانیکش و گوجه فرنگی هایی که کاشتن توش هرگز از ذهنم بیرون نمیره


و شماره دانشجویی ! 8610391  


می خوام فقط بنویسم ! بدون فکر بدون معنی ، به من چه که شاید نفهمی / نفهمن / نفهمم


دست سنگینی که به دستور خانم مکتوبیان ! کمر منو سرخ کرد


دختری که کنار آبخوری راهنمایی داشت آب می خورد و چفیه بسته بود و من و نرگس وقتی رد شد نگا نگاش می کردیم


معلم ریاضی اول دبیرستان که می گفت جفتتون درستون خوبه، اما با هم نباید باشید

میانترم ریاضی اول دبیرستان و فال حافظ 


کیک تولد زردت و اون لباس آبیه که اون موقع ها با به خلخال آبی می پوشیدم

عکس های اون تولد که من نقش شوکت بزرگ رو بازی کردم

معلم قرآن سوم دبیرستان که دختر محمد هاشمی بود و رو اعصابمون بودو من یا تو بهش گفتیم اگه ادما از زیر بوته در میومدن چی 

( من تمام مکالمات اون جلسه ی تو و خانم هاشمی رو رو یه کاغذ نوشتم و دارما )

عکس شهید آوینی که زده بودی به برد 

دعوا های من و خانم فضلعلی !

خانم شفیعی !

کلاس کنکورهای بعد عید !

اولین کلاسمون با شاه محمدی ؟ شاه حسینی ؟ چی بود فامیلی معلم فیزیکه ؟ 

پورسعید 

دیوید 

بچه های من 

کیوان و امام علی و دعوای شما سر روز تاج گذاری امام زمان !

فوت قیصر امین پور

عرفه 

نیایش شریعتی که من سر فارسی خوندم

نامه ی من و تو و سنا برا خانم عباسی

پله های آفاییون

خانم قانونی

آقای عسگری

کلاسنو آیریش کریم

شیمی 2 و دینی 2 و من و تو و سنا و اتاق پرورشی

جعبه ی سیاه فیزیک و خونه ی شما و من و تو و سنا 

من و تو و سنا، آواز خواندن را و آبی که کمال ریخت را !  ( به سبک اصیل فارسی )

فیلم های توی فشم 

کلیپ های خونه ی ما 

آزمون قلم چی

freaky friday

becoming jane

رتتویی

oh my God how COULD you even say the words : I'm gonna break up with you ? do you think any thing ! any thing  would EVER erase ANY of these from my mind ? 


do'nt you think of the situation you'll leave me in if you ever left me ? 


 have you even thought of the thing you'll make me deal with if you ever made me lose you ?


what would I have afterwards ? whom to trust ? whom to consult ? whom to write ? whom to cry ? and laugh with who ? who the HELL ? tell me 


tell me 


and now, miss Mahsa arj*** (:مثل لی لی وقتی می گه: مارشال اریکس)  you should promise me you would never ever leave me on the alter ! cause I cant cope with the pressure. 


truly yours, 

Sam Or sgaamga

عرفه / عرفات / امتحانات

وقتی همه ی امیدت به اینه که هفته دیگه می ری مشد ( همون مشهد خودمونو می گم )

این که اون دنیا می گی مشد رفتم ( همون مشهد خودمونو می ... )

که می گی سالی یه بار می رفتم مشد ( همون مشهد خودمونو ... )

می گی من همونم که ... نشون به اون نشون که من کلی تو دستمال کاغذیام فین می کردم تو مشد ( همون  مشهد خود ... )

 می گی نشون به اون نشون که به بچه های تو حرم می خندیدمو شوکولات می دادم تو مشد ( همون مشهد ... )


و به احترام اسم بچه ها که اوردی ،

می گن آره من دیدمش تو مشد ( همون ... )


و من امیدم فقط مشده هنوز به مشد

معجزه هم گاهی اوقات دوبار اتفاق میفته

اگه یه بار رفته باشین و  می دونید که بعضی چیزا معجزس


یا اگه شبی تو مهران خوابیده باشی


اگه تو هوای شرجی و خنک مهران لرزیده باشی


یا از دجله رد شده باشی و اون ور فرات رفته باشی 


اگه آفتاب در حجاب رو تو اتوبوس خونده باشی


یا آمریکایی ها گشته باشنت


یا تو اتاق گشت عراقی ها له شده باشی


یا شبی، عصری، سحری ، ظهری، قبل ظهری، بعد ظهری، تو صحن امام علی نشسته باشی و یک هو اونقده گریه کرده باشی ( بی خود و بی جهت ) که موقع برگشتن به هتل سرت گیج رفته باشه و تلو تلو خورده باشی


اگه بحرالنجف رو دیده باشی


اگه 


می تونی به معجزه ایمان داشته باشی


می تونی هر روز صبح سلام بدی


می تونی خودت رو زینب بدونی


می تونی

سحر رمضون

ماه  رمضون پر از سحر ه 


می خوام از این ماه شروع کنم، با سحر ها دوست تر شم 


خدا 

می ده 


می دونم 


اگر بخواد البته

NeaReR mY gOd to Thee

ساعت 5 و 32 دقیقه امید اینجاست، تازه متولد شده و کله خر است و نوپا و بی تجربه ، می خواهد زندگی کند.