از دوران دبیرستان هنوز دارمش. از وقتی دانشجو شدم کمتر می نویسم، مامانم هم کمتر می خونن .. . ولی اون دفترچه هنوز هم پره از اشک های من و دست خط های مامان .. .
هر وقت دلم از مامان می گرفت می نوشتم براشون و هروقت دلم ازشون دوباره می گرفت دوباره باز می کردم دفترچه رو تا دوباره بنویسم و هربار که بازش می کردم می دیدم مامان زودتر از من نوشتن و چه یهو دلم سبک می شد.. .
امروز به صورت ناگهانی رفتم که توش بنویسم، نه چون دلم گرفته، نه چون مثل همیشه چشمام پر از اشک هایی بود که کسی جز مادرم نمی تونن غصشون رو درک کنن.. . چون دلم خواست دو کلام حرف خصوصی با مادرم بزنم.
پی نوشت : دفترچه ی ارتباطات ثمین و مامان دفترچه ایست که دختری به اسم ثمین برای مادرش و مادری هم اسم مادرم برای دخترش زینب به صورت موازی در آن درد دل می کنند.
سلام بر پیام آور خدا
آنجا تقریبا همه چیز شروع شد. - در مدینه بود فکر کنم که اولین بار اتفاق افتاد.
سلام بر اولین امامم
در سفر کربلا، اولین منزل نجف بود. اولین هتل هم قصرالمولی و اولین زخم هم توی صحن امام اولم بود. آنقدر گریه کردم، آنقدر زجه زدم که از حال رفتم و فقط خودتان می دانید که دردم چه بود و چه نبود.. .
سلام بر پدر و پسر هشتمین امامم
حقیقتا که با صفاترین نقطه های زمین بود مزارتان. حقیقتا که زیباترین مکان های عالم بود. حقیقتا که محشر بود و شما بهتر از هرکس می دانید که چه غمی در دلم بود و با چه حاجتی پیشتان آمده بودم. بهتر از خودم می دانید توی حیاط با صفایتان چادر روی سرم کشیده بودم کسی نبیند صدای ناله از کجا می آید. روبه روی در حضرت صاحب الزمان بود فکر کنم.
کفنم دستم بود. رو به قبله نشسته بودم نماز بخوانم که چند نفر دعوایم کردند .. چرا پشت به ضریح می کنی؟ به کسی قول دادم اگر زودتر از من مرد، کفنم را به او بدهم، که بیش از هرکسی روی زمین ازو بدم می آمد. هنوز هم بدم می آید. ولی اگر بمیرد، کفنم مال اوست.
ضریحتان بزرگ بود. سلام می کردم و می چرخیدم. خلوت بود. برای اولین بار فرصت کردم درون ضریح را ببینم. آن قدر آنجا بودم که حتی وقت کردم دعا کنم دختر پولداری باشم :)))) و دقیقا به یاد دارم که زدم زیر خنده بعد این حرف و بعد هم بغض کردم و ناله را از سر گرفتم. هر دعایی که جز حاجت اصلی ام می کردم، بغضم چند برابر می شد. نه از آن جهت که شما کرمتان کم باشد .. . از آن جهت که می خواستم تنها همان حاجت را بگیرم و دیگر برایم چیز دیگری مهم نبود.
پی نوشت: آن روز چه حسادتی به سها کردم
سلام بر هشتمین امامم.. . پدرم .. .
الحمدلله حمدالشاکرین ... سربه سجده می گذاشتم و می گفتم و می لرزیدم و ...
مدت هاست حاجت دیگری ندارم .. . حرف دیگری نمانده .. . در همین پله مانده ام. دخترتان رفوزه شده. ترم هاست که این واحد را پاس نکرده است. مشکل دارد. نمی فهمد .. ناتوان است. پیش بهترین طبیب ها برده اندش .. پیش کاظم رفته است .. پیش جوادتان رفته است .. پیش پدرتان، امیرمومنان رفته است .. . دخترتان جز شما پناهی ندارد.. . شکر می کند که هنوز به فرزندی قبولش دارید و شرمنده است که هنوز اندرخم همین کوچه است.
و می دانم مشکل از من است. هنوز نشکسته ام.
این اواخر توی یه فیلمی این صحنه رو دیدم ولی الان اونقدر ذهنم آشفتش که یادم نمیاد دقیقا چه فیلمی و چه صحنه ای بود ..
به دوستش/ زنش/ شوهرش/ به یه کَسِش گفت :
دونت یو اور گیو آپ آن میـــــــ .. ؟
پی نوشت: چند بار اومدم در جواب اسمس رفیقم -که آرزو می کرد اشتباه بکنیم- این دیالوگ رو بنویسم، دستم نمیرفت به نوشتن.. . هر بار اومدم بفرستم، با خودم گفتم رفیق که رفیقش رو رها نمی کنهـــ
نه تو را مانده امیدی نه مرا مانده پناهی
نه صدایی
نه سکوتی
نه درنگی
نه نگاهی
دقیقا کسی نیست که بدونه چمه
دقیقا کسی نیست که بپرسه چمه
دقیقا کسی نیست که بهش بگم چمه
دقیقا کسی نیست که درک کنه چمه
دقیقا کسی نیست که اهمیت بده چمه
دقیقا کسی نیست که بخواد بدونه چمه
دقیقا کسی نیست که بفهمه چمه
دقیقا کسی نیست که گوش کنه چمه
دقیقا کسی نیست
هیچ کس
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
حتی هانی
هانی
هانی
هاین
هانی
هانی
هانی
هانی
هانی
هانی
هانی
هانی
هانی
هانی
هانی
فکرم قاطی کرده این روزا
توی تراکم اتفاقاتی که مدت ها منتظرشون بودم و حالا که اومدن ... بد موقعی اومدن
و تنها کاری که ازم بر میاد اینه که بشینم و ببینم چی میشه
فکرم با دلم با منطقم با احساسم با آموخته هام با آرزوهام با واقعیت با آیندم با هیچی با هیچی با هیچی تطبیق نداره
دارم یه چیزی می شم
این یادآوری رحمت پروردگار تو به زکریا است
وقتی خداش رو یواشکی صدا زد
وقتی که می گفت خدایا پیر شدم، پیر، دیگه امکانش نیس که به خواستم برسم، ولی هرگز نسبت به دعای تو ناامید نبودم
من می دونم که شرایط طوری هست که نمیشه، ولی تو از پیش خودت به من یه جانشین بده ...
که مثل خودم و خانوادم باشه
زکریا ! یک پسر برات کنار گذاشتیم، اسمش هم یحی است و تا به حال نظیری نداشته
گفتش خدایا نمیشه، امکان نداره
خدا گفتش این که آسونه عجیب تر از این هم قبلا انجام دادم، از چی تعجب می کنی ؟
گفت خدایا برام یه نشونه بذار
گفتش سه روز با کسی صحبت نکن
وختی دست و دل و نگاهت همه با هم سردن
وختی ذهنت یخ کرده
وختی کلماتت منجمد می شن
احمقانه ترین کار وبلاگ نویسیه
-------------------------------------------
روزی واسه خودم کسی بودم
روز دیگری تمام چیزایی که باعث می شدن واس خودم ثمین باشم رو اتیش زدم تا دیگه واس خودم کسی نباشم
روز دیگری آدم هایی رو دیدم که واس خودشون کسی بودن و دلم خواست
همان روز یادم آمد برای خودم کسی بودن اصلا هم تحفه ای نبود
همان روز پستی نوشتم که بدانید ثمین هم حسودی اش می شود
بدانید ثمین روزی ثمینی بوده واس خودش و همین ثمینُ تصمیم گرفته دیگه کسی نباشه
خواهرم رو دوست دارم قد تمام ترسی که اولین بار که بغلش کردم داشتم
قد تمام حریره بادوم هایی که هرروز صبح براش درست می کردم
قد همه داد هایی که سرش کشیدم
قد همه رقص هایی که باهم کردیم
قد شعرایی که با هم خوندیم
قد تمام صبح هایی که می رسوندمش تو راه مدرسه آواز می خوندیم
آغوشی امن تر از آغوش تو ندارم که بهش بسپرمش - به تو می سپرمش
فعلیک یتوکل المتوکلون
توی این فیلم یک ذهن زیبا، این آقاه بود اسمش بود "جان نش" ...
اصلا همه ی اکتشافات و اون چیزایی که بهشون رسید سر منشاش نشستن کنار پنجره بود
کنار پنجره آدم ریاضی دان می شه، کنار پنجره آدم فیلسوف می شه، کنار پنجره شاعر می شه، عاشق می شه، دیوونه می شه
چشم هارا باید بست
جور دیگر باید دید
کنار پنجره باید رفت
کنار پنجره باید با دوست قرار گذاشت
گنار پنجره باید دست هارا شست
کلا کنار پنجره باید بود
اندازه ی آدم به اندازه ی اراده ی اوست - کی گفته اینو ؟ نقل به مضمون کردم البته
ثمین مدتی است که اراده اش ته کشیده - خدا کنه اراده مث حقوق باشه که سر ماه میریزن به حساب - بلکه اول فروردین ارادم زیاد شه مثلا
از آدم کوچیک بودن خستم
اینایی که می شینن کنار پنجره و خیره می شن، آدمای خوش بختین، دنیا بهشون چند لحظه داده که به هیچی نگاه نکنن. ازین لحظات می خوام