EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

راز دل



امشب که تو درکنار منی، غمگسار منی ... سایه از سر من تا سپیده مگیر ....

ای اشک من خیز و پرده مشو، پیش چشم ترم ...   وقت دیدن او، راه دیده مگیر




پی نوشت: این آهنگ قبلا تر ها من رو می برد توی جاده ی تهران مشهد، الان دیگه من رو یاد میدون نامجو می ندازه...


پی نوشت دوم: تازگیا آهنگ گوش نمی دم مگه ساز و آواز و این صحبت ها 



جنگل

زیر آفتاب زل بالای  کوه های اطراف نوشهر، یه چادر سیاه انداختم رو صورتم که نسوزه و برای خودم روضه حضرت زینب میخونم شب شهادت دختر پیغمبرم

آخرین روزهای 91

این روزها از خواب که پامیشی شروع می کنی به دویدن و تا شب می دویی و آخرشم به نصف کارهایی که داشتی نمی رسی.


دیروز ختم مامان فروغ ِ ریحانه اینا بود. از دیروز تاحالا توی این فکرم که نکنه یه روزی من هم صاحب عزا بشم...


الان باید کمد کتاب هام رو بریزم بیرون و حالش رو ندارم. خدایا قوتی بده. فکر نکم دیگه به شیرینی پزی برسم. یحتمل ما هم بریم توی صف شیرینی فروشی ها


پی نوشت: دیشب بابا با یه درخت بزرگ اومدن خونه که همکارا براشون فرستاده بودن. به بزرگی درخت کریسمسه و برگ هاش همه سوزنی! زهرا هم کلی سیب و ماهی درست کرده آویزونش کرده. رسما درخت کریسمس شده!



تحیت

یکی از کارهایی که دوست دارم انجام دادنشون رو نماز تحیت خوندن هستش توی مسجدهای جدید ... امشب یه مسجد جدید رفتم، ولی یادم رفت نماز تحیتش رو بخونم.

آخرین سحرها

بعضی سحرها ناخودآگاه دوست داشتنی تر اند.

بعضی وقت ها می بینی چندین دقیقه می گذرد و همین طور از پنجره به مسجد نگاه می کنی و آرزو می کنی اذان نشود ... آرزو می کنی این دقایق انتظار برای اذان به بی نهایت میل کند اصلا.

بعضی سحرها انقدر فکر و نقشه و خیال و آرزو و حاجت و دعا در ذهن داری که توی همین بی نهایتی که تا اذان مانده لال می شوی، دعایی نمی کنی ...

بعضی سحر ها با بقیه ی سحر ها فرق دارند.


پی نوشت اول: دلم برای سحرهای 91 تنگ می شود. اصلا 91 را فقط در همین سحرهایش زنده بودم شاید.

پی نوشت دوم: دیدی اسم دخترم را گذاشتم سحر.



عکس


اون روزی شکوفه گفت سه ساله با هم دوستیم یه عکس دوتایی نداریم ... امروز رفتم کل آرشیو عکس هام رو دوره کردم دیدم نه با شکوفه عکس دونفره دارم نه با صفیا... با خودم گفتم در اولین فرصت باید با شکوفه یه عکس بندازم، و رفتم توی این فکر که روزی که بخوام با صفیا عکس دونفره بندازم چند سالمونه ...


پی نوشت: ولی عکس قشنگ با جفتشون دارم ... یکی از قشنگ ترین عکس هامون با صفیا یه عکس سه نفره هستش توی عقدکنون زیدان.. 3تایی داریم از ته دل می خندیم.



این روزها

این روزها نمی دانم از زیادی فکر است یا از کمبود ایده که حرفی برای زدن ندارم. خوب گوش هایم را باز کرده ام و با تمام قوا می شنوم. کم حرف شده ام و بیشتر نگاه می کنم. انگار یک هو تمام موتورهای مغزم را روی جمع کردن اطلاعات تنظیم کرده باشم.


پی نوشت: انتخاب کردن کار سختی است.



As if

Let's live As if none of these had happened ... As if we were still there ... As if we were still ourselves ... As if nothing ever mattered ...

در انتظار اسفند

ازین روزها ناراضیم ... منتظرم اسفند شروع شه و یه سری چیزا عوض شه... بلکه درست شدش اوضاع

عینکم

عینکم شکست.

چند روزه بدون عینک پای کامپیوتر می شینم.

چشم دردها و سردردها دوباره شروع شدن.

قرآن

قرآن بخوان

امسال

اول سال شکوفه بهم یه سررسید داد که توش هرروز می نوشتم خلاصه ی آنچه کرده بودم رو. خیلی خوب بود. راضی بودم کاملا.

الان نمی دونم این که این سررسید رو داشتم و تقریبا تمام روزهای امسال رو می دونم چه کردم باعث شده امسال این همه زود بگذره یا چی ... ولی امسال به چشم بهم زدنی گذشت و تموم شد و رفت ...

اون روزی به شکوفه می گفتم که از امسال ناراضیم، چون وقتی تموم بشه نمی تونم بگم سال 91 فلان کار رو کردم ... ولی الان که نگاه می کنم می بینم ممکنه نتونم کاری رو نام ببرم که امسال تموم کردم ... ولی می تونم بگم که کلی تصمیم های مهم گرفتم ... کلی فکرهای جدی کردم... کلی مرزبندی برای افکارم انجام دادم ... کلی تکلیف خودم رو با زندگیم روشن کردم... کلی روی عادت هایی که داشتم و خوب نبودن کار کردم... و در نهایت یه عالمه سعی کردم زندگیم رو اصلاح کنم. اینا خودش کلی چیزه که امسال بهشون رسیدم و شاید باعث شده باشن یه سال از برنامه های مهمتر زندگیم عقب بیفتم... ولی باعث شدن که سال دیگه رو وقتی شروع می کنم، بدونم که کجا وایسادم و کجا می خوام برم و چجوری باید این مسیر رو طی کنم.


پی نوشت: این قضیه رو مدیون معصومم.



امام حسین نهم

سلام.


از پارسال، چند روز مانده به اربعین شما بود که شروع شد همه چیز.

و درست یک سال طول کشید.


این خانم هایی که توی مسجد جانماز به آدم می دهند، تسبیح به آدم می دهند، جا به آدم می دهند... می شود برای زیارتتان بطلبیدشان؟


حکایت من

حکایت من حکایت "الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا" شده.

حکایت من

حکایت من همان حکایت قدیمیِ مرده ات با زنده ات فرقی ندارد است.