EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

رمز: رنگ مرود علاقم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

صبر

فاصبر ان وعد الله حق واستغفر لذنبک وسبح بحمد ربک بالعشی والابکار


از دیشب تاحالا "صبر" ذهنم رو درگیر کرده.

امروز سرچ کردم دیدم 69 جا توی قرآن کلمه ی صبر اومده و 69 جا توی قرآن از فواید صبر گفته شده ...

اصلا سوره ی عصر رو نگا کنین... خودش کلـــــــــی حرف داره.

 بسم الله الرحمن الرحیم، والعصر، ان الانسان لفی خسر، الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبـــــــر..

با اسم خدا شروع می شه .. به غروب آفتاب قسم می خوره. به زمان کوتاهی از روز که زود می گذره و تموم می شه و چیزی ازش نمی مونه... از هدر رفتن عمرمون و میگه و بعدشم میگه فقط در یه صورت خسارت نمی کنیم... نسخش چیه؟ همونی که از دبستان بهمون یاد دادن! ایمان + عمل صالح. فقط نمی دونم چرا از بچگی، همون موقع که یادمون دادن نماز رو چجوری بخونیم، یادمون دادن عمل صالح چیه... یادمون داد ایمان چیه.. چرا بعدش یادشون رفت به حق و به صبر سفارشمون بکنن... نمی دونم! شاید چون ما توی همون ایمان و عمل صالحش موندیم... شایدم چون یادشون رفته ..

خلاصه که، اگه ایمان آوردی ( از نوع درست و حسابی ) و عمل صالحم داشتی ( در حد درست و حسابی ) اون وقت یادت باشه.. کارت تموم نشده. هنوزم خسران می بینی. مونده هنوز

باید سفارش کنی.. باید سفارش به حق و صبر بکنی. اول خودتو... بعدم بقیه رو!

وقتی به جایی رسیدی که دیگه تونستی به خودت بگی صبور.... اونوقت دیگه خیالت راحت باشه ازین که هیچ خسرانی در کار نیست. دیگه برنمی گردی به گذشتت و ببینی که چقدر جا داشته زندگیت بهتر ازین جلو می رفته و نرفته ...

اصلا می دونین چیه؟ فکر کنم آدمایی مثل من که صبر ندارن، ایمانشون درست نیست ... کسی که ایمان داره به خدایی که بوده و هست و خواهد بود، چرا باید بی صبری کنه؟ چرا باید زمان در نظرش "فاعل" باشه؟ چرا باید چیزی رو زود بخواد؟ چرا باید از کوره در بره ؟ چون ایمان نداره. چون هنوز نفهمیده توکل کردن یعنی چی ... نفهمیده به خدا سپردن یعنی چی ... نفهمیده!


پی نوشت اول: جا داره اشاره ای بکنیم به داستان موسی و خضر و اشاره ی محکم تری به اینکه موسی ی پیغمبرِ اولوالعظم، با اون درجه از ایمان و عمل صالح و سفارش به حق ... در مرحله ی آخر که صبر باشه کمی کارش لنگید!

پی نوشت دوم:خودم رو به صبر کردن سفارش می کنم.

پی نوشت سوم:همیشه به سها حسودیم می شد. فقط هم از بابت همین صبری که داشت و داره و من نداشتم و هنوز هم ندارم.


غش کردن

تا صبح کابوس می دیدم ... تا خود صبح


وقتی هم که بیدار شدم گوشم سوت می کشید و سرم سنگین بود. درست مثل وقتی می خوای غش کنی. از زور صدای سوت توی گوشم هیچ چیز دیگه شنیده نمی شد.


دوست ندارم غش کنم.

سوره ی نحل 125- 128

افوض امری الی الله ... ان الله بصیر بالعباد




ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِین



وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِّلصَّابِرینَ



وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُکَ إِلاَّ بِاللّهِ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَلاَ تَکُ فِی ضَیْقٍ مِّمَّا یَمْکُرُونَ



إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَواْ وَّالَّذِینَ هُم مُّحْسِنُونَ




پی نوشت: حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر



نعم المولی و نعم النصیر

آمدم چند کلمه بگویم و بروم. ولی ممکن است بیشتر از چند کلمه بشود.


اول: چه احمق است که کسی که سوار کشتی شده و ترس از غرق شدن دارد و خدا را یاد می کند و ازو یاری می طلبد و چون از کشتی پای بر زمین می گذارد، می خرامد و فراموش می کند که بدون خواست او هیــــچ نبود.

دوم: چه احمقم.

سوم: همیشه در دلم خرده می گرفتم به کسی که می داند اشتباه می کند و اشتباه می کند.

چهارم: چه احمق بودم.

پنجم: http://aube.blogsky.com/1391/02/31/post-178/ این پست را داشته باشید، فقط به جای رجب، از واژه ی محرم استفاده کنید.

ششم: بی لیاقتی با بی توفیقی تفاوت دارد. بعضی ها لیاقت ندارند.


هفتم: معذرت می خوام ولی خریته اگه فک کنی وقتی خرت از پل گذشت، همه چیز تموم شده. توی دنیایی که خدا هست ... خر شما هرگز از پل نمی گذره. همیشه در حال گذره. همیشه درحال سقوطه... همیشه محتاجه. همیشـــــــــه . حتی یک لحظه ! یک آن یک چشم بهم زدن نباید فراموش کنی که لحظه ی بعدی هم هست که درست عـــــین همین لحظه بهش محتاجی.


هشتم: توی فکر روزه ی سکوتم.

نهم: دو دقیقه فضولی ارزشش رو داشت؟؟



عائذ بک من النار


این پست سه بار نوشته و پاک شده است.

مطالبش هم 89 بار در ذهنم نوشته و بازنوشته شده اند.

ولی هنوز هیچ جمله ای برای تایپ کردن ندارم.



پی نوشت: از بعد مشهد هفته ی پیش نه، هفته ی پیشش، هربار دست به قنوت می برم میگم اللهم اغفر لحاج خانوم. حتی اسم خانومه رو هم نمی دونم. فقط می دونم یه مادر شهید بی سواد بود که با نماز شب به همه چیز رسیده بود. و نماز شبش دیدنی بود... و بیشتر از دیدنی، شنیدنی...




پارو زنی

پیش نوشت: خوابی که تعریف می کنم معنی خاصی نداره، بیشتر نکته ی تهش مد نظرمه.


دیشب خواب دیدم اماممون می خوان بیان و هرکسی که می خواد بهشون کمک کنه باید بره یه جایی وسط یه دریاچه ی بزرگی منتظر دستورشون باشه. توی خوابم وقتی رسیدم دم دریاچه و پام رو توی قایق گذاشتم، همه ی ترسم این بود که من که نه شنا بلدم و نه پارو زنی، چطور خودمو برسونم به اون وسط؟ وقتی سوار قایق شدم و پاروهارو توی دست گرفتم، بدون کوچک ترین زحمتی قایق حرکت کرد و توی چشم بهم زدنی من همونجایی که مقرر بود بودم.

مشکل ازونجایی شروع شد که من رسیدم اونجا و یادم افتاد موبایلم رو نیاوردم و مامان بابام نمی دونن کجام !! برگشتم بهشون خبر دادم من فلان جا هستم، خواستم برگردم وسط دریاچه، دیدم دیگه قایق نیست!


اونجا بود که فهمیدم مشکل این نیست که قایق سواری بلد هستی یا نه ... مشکل اینه که دلت، حواست، هوشت، فکرت جای دیگست...


پی نوشت: زندگی ثمین پر بوده از همین پارو زدن هایی که بلد نبوده و وقت اضطرار کمکش کردین.



درد دل

انتظار محرم رو می کشم.

با وجود همه ی غمش...

محرم یه چیز دیگست


چیزی به عاشورا نمونده. چیزی تا نذری مامان جون نمونده. چیزی به آبکش کردن برنج و حاجت خواستن نمونده. الان چهار ساله که از همون آبکش ها حاجت گرفتم. از همون آبکش ها. چهارساله که نشستم بالا سر دیگ و بهش زیارت عاشورا خوندم... صد تا لعن ... صد تا سلام...


پی نوشت: پارسال سر همین نذری بودش که مچ دستم ضرب دید و دستم رفت توی گچ.




خدا با من حرف می زند


خدا گاهی از زبان مادر شهیدی بی سواد، گاهی از زبان یک رهگذر بی خیال، گاهی از زبان کتابی بی جان با آدم حرف می زند.



و اما بنعمت ربک فحدث 2

صدایم کردید، آمدم.


24 ساعت توی حرمتان نشستن چیزی بود که این دل گرفته برای باز شدن نیاز داشت. باز هم مثل تک تک روزهای سختم دستم را گرفتید. ممنون.


بهترین پدرهای دنیا پدرهای منند.


پی نوشت: مشهد که بودیم باباهم دو بار زنگ زدن و حرف زدیم و دلم بازترتر شد. اصلا از اولش هم نصف این دل تنگی به خاطر سفر بابا بود. همیشه جاهای نزدیک می رفتن، حس نزدیکی داشتم.. ولی این سری چیــــن ... حس می کنم یه کره ی دیگه هستن!





توبه


یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبه نصوحا عسی ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم و یدخلکم جنات تجری من تحتها الانهار


اگر ایمان دارید به سوی خدا بازگردید. بازگشتی خالصانه ... چه بسا پروردگارتان گناهانتان را بریزاند و شما را وارد بهشت هایی کند که از زیر آنها نهرهایی روان است.



چه بسا بخشیده شوید. اگر خالصانه بازگردید. اگر بازگردید. اگر ایمان دارید. بازگردید. خالصانه بازگردید. چه بسا بخشیده شوید.



کوچک

خراب ام جناب .. خرااااب


این منم زدن ها یک روز آتش به زندگیم خواهد زد...

این منم زدن ها یک روز زندگی برایم نخواهد گذاشت...

این منم زدن ها...


خدای من اما گواه است

به جز او نه کسی دارم و نه امیدی

خدای من شاهد است بر هر آنچه در این قلب بی ظرفیتم می گذرد...

هر انسانی اندازه ای دارد...


من ثابت کردم بی اندازه حقیرم

دخیل

میگن یه بزرگی ( الان بیشتر آقای بهجت توی خاطرم هستن ولی نمی تونم بگم ایشون چون مطمئن نیستم ) یه دستمال خاص برای گریه هاشون داشتن، هروقت می خواستن برای امام حسین گریه کنن، اشک هاشون رو با اون دستمال پاک می کردن و بعدهم خواستن اون رو باهاشون دفن کنن.


مقنعه ی نماز ما هم تقریبا همچین چیزیه.. مقنعه و چادر نمازم. یادتون باشه.

پاییز 91

عمر چه سریع می گذرد ...

انگار همین دیروز بود که خسته از هیاهوی تابستانی که به زور گذرانده بودمش... به مهر پناه بردم و درس و سیگنال ها و سیستم ها.

دوباره سلام می کنیم مهر. امسال اما به گمانم... با هرسال فرق می کند همه چیز.

تنهایی و اضطراب

از ظهر تاحالا یه عالمه اسمس زدم...

حتی زنگ زدم با فاطمه یه ساعت حرف زدم...

ولی هنوز احساس تنهایی مذمن داره می کشتم ...


I feel sooooooooooooooooooooooo alone that I think I can not stand it any more


وسط حرف زدن با مامان یهو زدم زیر گریه. مامان میگن داریم حرف شادی می زنیم... گریه چرا ؟

اصلا نمی دونم چمه.

دارم از استرس می میرم. می شه تموم شه؟