EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

ابرار


تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ ...


بیست و چهارمین آیه از سوره ی مطففین، درحال توصیف نیکوکاران در بهشت


می گن مومن همین الان هم در بهشته... می گن... و منم شنیدم... و ... دیدم.


امروز این آیه رو که دیدم ناخودآگاه یاد دونفر خاص افتادم.

یه بارم راجع به نماز خوندن پشت سر آدما پست نوشته بودم... نمی خوام دوباره بخونید، برای همین لینک نمی دم... ولی اون بار هم همین رو گفتم که بعضی ها با بعضی ها فرق دارن... پشت بعضی ها نماز که می خونی، می چسبه...


امروزم وقتی این آیه رو دیدم یاد همون بعضی ها افتادم...


آدم وقتی به صورت نیکوکار جماعت نگاه می کنه.... حس می کنه داره به خود بهشت نگاه می کنه


پی نوشت: تبسمک لاخک صدقه که می گفتی همین بود رفیق.


پی نوشت بعدی: یه بارم قرار بود یه ایمیل بزنم بهش با همین مضمون ها... یه چیزی تو مایه های اینکه آدم باید شبیه ترین مردم به امامش باشه و اینا... خلاصه اینم بذار پای همون رفیق


پی نوشت آخر: هنوز اون پستی که باید بنویسمو ننوشتم.



صحیفه سجادیه

یکی از دعاهای آخر صحیفه دعایی هست که برای خواستن چیزی با اصرار هستش. امسال توی اعتکاف بعد عمری می خواستم با اصرار یه چیزی رو از خدا بخوام، بلد نبودم چجوری باید اصرار کرد. باز کردم صحیفه رو که بخونم و یاد بگیرم.. یکی از دوستان اومد و دید و گفت اینو برای چی می خونی؟ می خوای شوهر کنی؟ خلاصه شــــــــــــــــروع کردش به دست انداخت من، منم کم نیاوردم گفتم آره... می گن برای شوهر کردن باید روزی چند بار این دعا رو بخونی و قبلشم باید یه دعای توسل بخونی و ..... خلاصه تا تونستم ازین حرفا زدم که دور هم بخندیم.


یک ماه بعدش این بنده ی خدا زنگ زد خونمون، گفتش دوستش برای ازدواج با مشکلاتی مواجه بوده و این حرفا، دوست ماهم برگشته به طرف گفته که آره من از یکی شنیدم باید این دعا از صحیفه رو روزی چند بار بخونی و قبلشم توسل کنی به ائمه و .... بعد می خواستش از من بپرسه دعای چندم صحیفه بوده و دقیقا روزی چندبار باید چطوری خونده بشه ... یعنی منو میگید... موندم یه لحظه!

گفتم نه بابــــا... من شوخی کرده بودم و این ها.. گفتش یعنی دعاش جواب نمیده؟؟ دوست من پاشده رفته صحیفه رو خریده برای این دعا !!



دیگه من چیزی نمی گم که نظر شخصیم باشه و این ها...

شما خودتون هرجوری دوست دارید به قضیه نگاه کنید.


پی نوشت: صحیفه ی سجادیه محشر است.

اما رضای سوم

سلام. عیدی دیروز عالی بود. ممنون


پی نوشت: درست وقتی همه چیز تمام شد صدای اذان مغرب می آمد..

پارسال

با این که بعد از تولد پارسالمم یه بار رفتم مشهد... ولی هنوزم هروقت میام خاطره مشهد دوره کنم آخرین چیزی که تو یادم می مونه روز تولدمه... صبح زود از خواب پاشدم... لباس نو هام رو تنم کردم.. آژانس گرفتم رفتم سمت حرم... همونجوری که وارد شدم... جلوی جلوی ضریح یه خانومه چادرم رو گرفت گفت شما هستین مراقب کیفم من برم و بیام؟ جاش رو داد به من ... بعد من نشستم جای خانومه مراقب کیفش .. بعد آی گریه کردم... آی گریه کردم... آی اشک ریختم... آی ناله کردم... که منو از این بند آزادم کنید... گفتم نمی کشم... رهام کنید... اون قدر بعید بود استجابت این دعا که همش دوست داشتم دعای بهتری می داشتم بکنم که دعای روز تولدم هدر نرفته باشه .. .

و الان اینجا وایسادم ... آزاد ِ آزاد ... رهای رها .. دیگه هیچ کس و هیچ چیزی نیست که نگهم داشته باشه... کی گفته آدما دعاهاشون مستجاب نمی شه؟؟ می شه. قبل ازین که خودشون بفهمن حتی...

عاشق اون مانتو روسریمم ولی. هربار می بینمشون یاد اون روز حرم میفتم... یاد بهترین کادوی تولدم...

تشنه

دیروز اولی که داشتم به هوش میومدم، هنوز چشمام رو باز نکرده بودم ... گلوم از زور خشکی می سوخت ... خیلی بد می سوخت .. به زور صدام در میومد .. چشمامم هنوز قدرت نداشتم باز کنم . زیر لب ناله می کردم آب آب .. گویا دکتر گفته بوده تا 4 ساعت بعد عمل نباید چیزی بخوره، حتی آب .. خاله و مامانم نوبتی لبم رو تر می کردن آب می زدن به لبام که تشنگیم کمتر بشه. یهو از زور تشنگی بغضم گرفت زدم زیر گریه .. حالا توی اون حال بی حسی بی هوشی منگی روضه ی امام حسین می خوندم واسه خودم توی گودی قتلگاه... عجب چیزیه این تشنگی...

متی نصر الله؟

ازون آیه های خیلی خوبیه که عاشقشونم ... الا ان نصر الله قریب


ام حسبتم ان تدخلوا الجنه ولما یاتکم مثل الذین خلوا من قبلکم مستهم الباساء والضراء وزلزلوا حتی یقول الرسول والذین آمنوا معه متی نصر الله الا ان نصر الله قریب



بابای محیا رفتن

براشون فاتحه بخونید لطفا.

غصه

صبح از خواب پاشدم رفتم خونشون .. تا بعد نماز ظهر اونجا بودم، از وقتی که برگشتم نه حس درس خوندن دارم نه حس حرف زدن نه حس خوابیدن نه حس هیچی ... تنها کار مفیدم یاسین خوندن بوده...

ازم قول گرفته فردا هم برم پیشش. فردا صبح که پاشم قول دادم برم یه سر اونجا ...

بابای محیا

دعا کنید براشون ... برای بابای محیا دعا کنید. لطفا

پـــوزخند

رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر

گفته بودم هوا که نمدار می شود بهانه جور می کنم و تنهایی بیرون می زنم ؟ شیشه های مایشن را پایین می دم و گازش را میگیرم و میرم؟ امشب هم اولین برق که زد .. هنوز رعد را نشنیده بودم که پشت فرمون نشسته بودم...

رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر

این سری بهانه جور نکردم حتی ... کار داشتم. خواستم که بیرون بروم.. یک هو نمناک شد. اولین قطره که روی صورتم افتاد، در را بستم، گفتم هه.

رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر

رفتم پیش محیا ... حال پدرش همان است که بود ... گفت آب تربت برده ایم امروز برایش... بگذریم ازین که محیا می گوید ربطی به جانبازی پدرم ندارد این خون ریزی ها ... پدرش خیـــــلی حق گردن ما دارد.. می گفت این اواخر دیگر حال حرف زدن هم ندارد.. می گفت مادرم می گوید آقا جلال... حرف بزن حداقل چهار کلام ...

رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر

در حیاط را که باز کردم، قطره های درشت درشت کوبیدند توی صورتم .. محکم ! این سری محلشان هم نذاشتم. نشستم پشت فرمون دوباره. شیشه هایم تا ته پایین بود، دادمشان بالا.. ولی مگر کوتاه میامدند؟ از همان سوراخ کوچک بالای شیشه می پریدند جلوی چشمم می گفتند: وقت استجابت است ثمین ... برکت... رحمت اینجاست ...


شیشه را تا آخر کشیدم بالا.


رب انی لما انزلت الی  من خیر فقیر



پی نوشت اول: سلام، جان همه ی ما با هم به فدایتان، می شود بابای محیا را دعا کنید؟ از آن سید های نازنین هستند... از آن ها که نیم ساعت هم صحبتشان می شوی، نه ! اصلا یک ربع باهاشان توی یک ماشین می شینی، حض می کنی.. شارژ می شوی. از قبل از روز تولدتان بستری شدند... شما هوایشان را داشته باشید. لطفا. ممنون.

پی نوشت دوم: شما هم برای باباش دعا کنید لطفا ...

پی نوشت سوم: این شب ها ... نمی دانم چرا اینجوری شده اند. نه. می دانم. خوب هم می دانم.

پی نوشت چهارم: از همان قبل ظهری که زنگ زدم و حال پدر محیا را شنیدم... بغض اینجای گلویم گیر کرده. منتظرم چراغ بقیه ی اتاق ها خاموش شود.



باقر

صف تمام شد.

حشر را شروع می کنم.

تلخ

تلخی دیشب،

تلخی دیروز،

تلخی ای بود که با هیچ شیرینی ای از بین نمی ره.

حتی دیدن دوستانی که دلت براشون تنگ شده بوده.

یاد

یادتون ... هر لحظه با منه. ممنونم. به تعداد همین هر لحظه ها.

اولین کادوی فارغ التحصیلیـــم

جانمازم قبل از گرفتن کادوی فارغ التحصیلی (جانمازی که مامانم برام دوخته بودن بچگی هام) ...






جانمازم بعد از گرفتن کادوی فارغ التحصیلی (جانمازی که مامانم برام دوخته بودن بچگی هام + یه یادگار از حرم امام علی + یه یادگار از حرم امام حسین + یه یادگار از حرم امام رضا -از طرف یکی از خادم های حرم- +  یه تکه از پرچم گنبد حضرت عباس ابن علی) ...





دنیای خواب

تازگی ها زندگی روزمره ام تا حدی حوصله سربر شده که از خواب هایم بیشتر لذت می برم تا ساعت های واقعی. هرشب همین برنامه را دارم.. صبح که از خواب بیدار می شوم مستقیم می روم سمت کتاب تعبیر خواب ( هرچند می دانم چیزی عایدم نخواهد شد ). دیشب که دیگر شاهکار کردم... قبل از اذان صبح که ساعتم زنگ زد، خفه اش کردم که ادامه ی خوابم را ببینم و نمازم را شاید نیم ساعت مانده به قضا شدن خواندم! بعد از نماز هم هرروز تا ساعت یازده می خوابم و با تمام وجود از دنبال کردن خواب هایم لذت می برم.