EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

گلادیاتور

اون قسمتی از فیلم گلادیاتور که خواهر شاه میره به دیدن گلادیاتور تا بهش کمک کنه.



انگشت اشاره

کسی ارزش نزدیک شدن را دارد که حداقل برای شبیه شدن -نزدیک شدن- تلاش کند، تغییر کند، عوض شود، نزدیک شود، شبیه شود...


پی نوشت اول: حالا چرا این ها را می نویسم؟ نپرسید... نه که ندانم، نه که نخواهم بگویم، نه ... که ترجیح می دهم مسکوت بماند بعضی چیزها. بعضی چیزها اگر به دهان آیند انگار کوچک می شوند، انگار زیر قندشکن بروند و اندازه ی تعداد کلماتی که به کار رفته خرد شوند...


پی نوشت دوم: جمله ی اول را ابتدا قشنگ تر نوشته بودم، ولی مجبور به تغییر چند کلمه شدم که زشتش کرد... نمی شد - اصلا نباید- زیبا بیان شود.


پی نوشت سوم: اصلا همین که این هارا گفتم و نوشتم دیدید چه کوچک شدند؟ همین را می گویم دیگر... حرف را نباید زد که ... فوقش باید با انگشت اشاره نشانه اش گرفت.



پیچیدگی

زندگی کلاف پیچیده ای شده.


قرآن بخوان.



راز دل



امشب که تو درکنار منی، غمگسار منی ... سایه از سر من تا سپیده مگیر ....

ای اشک من خیز و پرده مشو، پیش چشم ترم ...   وقت دیدن او، راه دیده مگیر




پی نوشت: این آهنگ قبلا تر ها من رو می برد توی جاده ی تهران مشهد، الان دیگه من رو یاد میدون نامجو می ندازه...


پی نوشت دوم: تازگیا آهنگ گوش نمی دم مگه ساز و آواز و این صحبت ها 



امیدِ تو و پناهِ من

کلی چیزها توی ذهنم بود امروز که کنار رودخونه نشسته بودیم و آش می خوردیم. از آش پارسال و چیزکیک عصرونه و آتیش زدن کتاب های استاد محمدتقی بگیر ... تا حرفای دیشب معصومه و اسمس یهویی امروز فاطمه و آرامش امسال... به فرق های امسال و پارسال ... به اینکه پارسال ماهان هنوز بینمون نبود ... به اینکه پارسال مامانش هنوز مامان نبود و چقدر استرس داشت و چقدر همه براش می گفتن مامان شدن اصلا هم سخت و نیست و ... به اینکه پارسال چقدر مافیا بازی کردم و پانتومیم و نمی دونم چیچی و امسال حس و حال هیچ بازی ای نبود. به اینکه سها پارسال یک ریز می گفت بریم من درس دارم و امسال با آرامش تموم کنار بچه ها بازی می کرد. به اینکه زهرا امسال بدون اینکه بهش بگیم، خودش می دونست نباید پاش رو توی آب بکنه...

بی خیال این صحبت ها. بزرگ شدم/شدیم همه مون. از مامان ماهان بگیرین بیاین تا صوفی سادات 6ساله و آقا ماهان 7 ماهه...

اونقدر احوالم با پارسال فرق داشت که حتی آهنگ های پارسال رو هرچه دوره کردم چیزی مناسب حالم پیدا نمی کردم.

و این مدت این قدر کوتاه بود و زود گذشت که اون آهنگ هنوز جزء recently played های ام پی تریم بود... این مدت این قدر کوتاه بود و زود گذشت که خودم هنوز نمی دونم اون ثمین قبلی رو پشت کدوم یکی از گردنه ها جا گذاشتم. نمی دونم... و مطمئنم خیلی هم ازم دور نیست.


پی نوشت اول:          نه تو را مانده امیدی ....            نه مرا مانده پناهی...


پی نوشت دوم: تنها نکته ی مشترکی که هنوز با این آهنگ داشتم همین بود که هنوز هم من امیدشم و اون پناه من ...


43


چهل و سه روز مونده.


از دیشب که تقویم دستم گرفتم، یک ریز توی پشت زمینه ی ذهنم این تکرار میشه که 43 روز دیگه بیشتر نمونده.


منتظرم این چهل و چند روز تموم بشه و دوباره صبح چشمام رو باز کنم و بعد 9 ماه احساس کنم خوشبخت ترین ثمین ِ روی زمینم.



رمز دار

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

زنبق

می دونید که گل گرفتن و گل دادن رو خیلی دوست دارم.

دیروز روبروی یه مسجد وایساده بودم که نگاهم به یه گل فروشی افتاد، دلم خیلی خیلی می خواست برم یه شاخه گل بخرم بگیرم دستم بوش کنم... نمی دونم چرا حس کردم جاش نیست.


گل هایی که برام میارن و دوستشون دارم رو همیشه خشک می کنم و نگه می دارم.

آخرین دسته گلی که گرفته بودم رو خیلی دوستش داشتم ( یکی رفته بودم مخصوص خودم انتخاب کرده بود گل هاش رو ) یک هو دیروز جلوی همون مسجده یاد این افتادم که گل ها رو قبل سفر از توی تراس برنداشتم...

الان رفتم توی تراس دیدم همه ی گل هام رو باد برده ...


فقط موندن زنبق هام.

امام خودم سیزدهم

سلام.

فاطمیه است. و من توی فکر فاصله ی فاطمیه ی پارسال تا امسالم، توی فکر زیربارون دویدن از قبل بیمارستان آتیه هستم تا دانشگاه امام صادق. توی فکر راهروهای موکت شده ی ساختمان اجتماعات امام صادق ... توی فکر تسبیح تازه از مدینه برگشته ای که فاطمه داده بود بم ... توی فکر چادر خیس و چتر و خیس ِ پهن شده یه گوشه ی مجلس روضه... توی فکر حدیث کساء های پارسال ... اصلا فاطمیه برام معنی گرفته از پارسال ... ای کاش می شد توی همون لحظات خوب دفن شم.

ای کاش امسال هم مجلس عزای مادرتون دعوتم می کردین ...


پی نوشت: گویا قراره کم کم دست بردارم از "دل نوشته" نویسی.

پی نوشت دوم: انتظار هم میره که قبل دست برداشتن سطح نوشته هارو پایین نیارم گویا

خستگی

از شمالو کلاردشتو نوشهرو اینا خسته شدم.


پی نوشت: فردا خانواده برمیگردن و چون مامانبزرگم باهاشونن برای من جا نیست

پی نوشت دوم: چرا شوهرخاله زود راه نمیفتن؟

پی نوشت سوم: میترسم 13بدر شه و من اینجا باشم

جنگل

زیر آفتاب زل بالای  کوه های اطراف نوشهر، یه چادر سیاه انداختم رو صورتم که نسوزه و برای خودم روضه حضرت زینب میخونم شب شهادت دختر پیغمبرم

نجفــــــ

حکایت ما و نجف حکایت ما و هرشهری نیست که، حکایت ماست و نجف.

حکایت ما و نجف اصلا یک جوری است که نمی شود با بقیه ی حکایت ها مقایسه اش کرد حتی.

حکایت ما و نجف به همین یک عکسی که روی در کمدمان چسبانده ایم که ختم نمی شود که.

قصه دارد حکایت ما، اصلا دیدی روزی افسانه شد...

دلم نجف می خواهد.

دلم دلش برای احساس "صاحاب داشتن"، احساس "پدر داشتن" ی که در نجف داشت تنگ شده.

دلم دلش برای احساس شرمندگی اش توی حرم پدرش تنگ شده

دلم دلش بدجوری تنگ نجف شده. بدجوری هوای اتاق اول سمت راست طبقه ی سوم "قصر المولی" را کرده و قرآنی که همان روز اول خیس ِ خیس ِ خیس شد و تا روز آخر روبه روی پنکه ورق می خورد تا خشک شود.


پی نوشت: کارت هتل را هنوز دارم. آدرسش را که می خوانم انگار ریتم قلبم تغییر می کند.

العراق - النجف الاشرف - مدینه الزائرین مقابل الامام علی (ع) یبعد عن الامام 150 متر

07705514846

پی نوشت دوم: یعنی من واقعا سه شب و سه روز در 150 متری...



خواب بد ...

وحـــــــــــــــــشتناک بــــــود ... همین الان از یکی از بدترین خواب های عمرم بیدار می شم، انقدر بد بود و وحشت داره دلم که می خوام به یکی بگم و آروم تر شم، از یه ور هم اصـــــلا نمی خوام کسی بفهمه. اصلا خیلی خیلی بد بود. چشمام رو که باز کردم فقط اومدم فوری اینجا بگم این رو و برم.

اهمیت

بعضی چیزا توی زندگی اهمیتشون از بعضی چیزا بیشتره. بعضی چیزا هم اهمیتشون خیلی خیلی بیشتره ... خلاصه تاثیر این جور چیزا هم روی فکر و خیال آدما به تناسب اهمیتشون افزایش تصاعدی داره.



شروع بهار

بسمه.


خیلی حرف ها داشتم برای آخرین روز پارسال. خیلی حرف ها داشتم برای قبل از شروع امسال، خیلی چیزها برای گفتن، برای نوشتن، برای ثبت شدن...

تازگی ها رفته ام توی پیله ام. فکر کنم منتظرم دوباره تولد بگیرم برای خودِ جدیدم. خدا را چه دیدی ... شاید این خودِ جدید از اینی که بودم کم حرف تر بود.

پارسال اسفند، خیلی خوب یادم است می گفتم ورژن جدیدی از ثمین در راه است... و جدا هم تغییر ورژن دادم. فکر کنم درحال حاضر ورژن بتای 3.0.1 در حال لود شدن باشه.


دوست تر داشتم این پست یک پست صوتی بود از تمامی تکه شعرهایی که این روزها دائم در مغزم تکرار می شوند...


پی نوشت: امشب خوابم نمی بره.

پی نوشت اصلی: تکرار حرف پارسالم موقع سال تحویل: "ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم" رو بذارید کنار " حول حالنا الی احسن الحال" . ..