EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

EspOir

کافی است تنها یک سحر بیدار بمانید

ترکیدن بغض هم مسئله ایست

با تقسیم روزهای زندگی به روز های خوب، روز های بد، و روزهای به زور به پایان رسیده، امروز رو روزی اعلام می کنم که هیچ کدوم از این خصوصیات رو نداشت


اینجا همیشه پاییز است

هرگز نفهمیدم سرمای زمستون رو که همه وجودت رو فرا می گیره و تا مغز استخوانات درد می گیره و احساس سرما و تنهایی به تک تک سلولات روسوخ می کنه رو ترجیح می دم

یا گرمای تابستونو که چنان تو کلت فرو می ره که جدی جدی حس می کنی مغزت داره قل قل می کنه و دیگه کار نمی کنه و از گرما نفست بند می اد


ولی همیشه دانسته ام که چیزی مثل حال و هوای بهار همیشه منو سرحال میاره تا 3 ماه فراموش کنم زندگی بدون اون چجوری می تونه باشه و تخت گاز جلو برم


و همیشه تر دانسته ام همیشه از اواخر تابستون ( از بعد تولدم دقیقا ) منتظرم بارونای پاییزی برسن و پاییزی شرو شه که هر لحظش یاد آور نبودنش هست


پاییزا همش می ترسم فردا بشه و به پایان پاییز نزدیک تر شیم

نفرین

بی خود و بی جهت عصبانی می شم بعضی وختا، بی خود و بی جهت کاری می کنم که بعدش خودمو نفرین کنم بعضی وختا و همیشه بعدش به این فکر می کنم که الان این چی کار بود که کردم


شاید اون خودی که توم نشسته دلش می خواد بهش توجه کنم، فوشش بدم، یه کاری می کنه که کاری کنم که بعدش نفرینش کنم که حس کنه که بهش توجه کردم و اینا



نفرین بر من در آن زمان که بی خود میشوم

این یک لوپ بی نهایت است// قسمت دوم

آدما به چند دسته تقسیم میشن:

آدمایی که به زور تحملشون می کنم

آدمایی که به زور تحملم می کنن


ما بنا رو بر این گذاشتیم که آدمی مارو به زور تحمل نمی کنه، ولی خوب بازم هستن آدمایی که ما رو به زور تحمل می کنن و این حرفا --- الان این نوشته مخاطب خاص نداره ها


بگذریم، بریم سر پست خودمون:


سرت رو بر میگردونی، نگاه می کنی به من، زل می زنی تو چشام،

بعد


سرت رو بر میگردونی، نگاه می کنی به من، زل می زنی تو چشام،

 بعد


سرت رو بر میگردونی، نگاه می کنی به من، زل می زنی تو چشام،


و من تا آخر دنیا توی این خط می موندم، توی این لوپ یا هرچی دیگه که اسمش باشه

اگه  بعدش صدام نمی زدی، اگه بعدش نمیگفتی: ثمین

اپروو

نمی گذرم - از اونی که منو از وبلاگ خودم - خونه ی خودم آواره کرد نمی گذرم

ای کاش وبلاگ رو می شد پرایوت کرد فقط کسایی که  approve می شن بتونن مطالبت رو بخونن - شیت یا مثلا می شد بعضیا رو که بلاک کرد و برای بقیه آزاد گذاشتش - خلاصه که دلم تنگ بزوآن خودمه - دوسش دارم داشتم و خواهم داشت

زهرا

خواهرم رو دوست دارم قد تمام ترسی که اولین بار که بغلش کردم داشتم

قد تمام حریره بادوم هایی که هرروز صبح براش درست می کردم

قد همه داد هایی که سرش کشیدم

قد همه رقص هایی که باهم کردیم

قد شعرایی که با هم خوندیم

قد تمام صبح هایی که می رسوندمش تو راه مدرسه آواز می خوندیم


آغوشی امن تر از آغوش تو ندارم که بهش بسپرمش - به تو می سپرمش


فعلیک یتوکل المتوکلون

ولی

من به فاصله ایمان ندارم، اما به صدای تو چرا

به انتظار ایمان ندارم، اما به بازگشت تو دارم

به تنهایی ایمان ندارم چون به حضور تو توی زندگیم ایمان دارم

به شب به تاریکی به خستگی به بی پناهی ایمان ندارم تا وختی می دونم و می دونم و می دونم که تویی هستی که هستی برای این که باید باشی

من به خودم ایمان ندارم ولی به صدای نفس های تو ایمان دارم

من به دست هات ایمان دارم

من به مشکلات ایمان ندارم، اما به تنها دستاویزم که تو باشی ایمان دارم

به بودنت ایمان ندارم ولی به تو ایمان دارم

جان نش

توی این فیلم یک ذهن زیبا، این آقاه بود اسمش بود "جان نش" ...

اصلا همه ی اکتشافات و اون چیزایی که بهشون رسید سر منشاش نشستن کنار پنجره بود

کنار پنجره آدم ریاضی دان می شه، کنار پنجره آدم فیلسوف می شه، کنار پنجره شاعر می شه، عاشق می شه، دیوونه می شه


چشم هارا باید بست

جور دیگر باید دید

کنار پنجره باید رفت

کنار پنجره باید با دوست قرار گذاشت

گنار پنجره باید دست هارا شست

کلا کنار پنجره باید بود



بزرگ کوچیک متوسط

اندازه ی آدم به اندازه ی اراده ی اوست - کی گفته اینو ؟  نقل به مضمون کردم البته


ثمین مدتی است که اراده اش ته کشیده - خدا کنه اراده مث حقوق باشه که سر ماه میریزن به حساب - بلکه اول فروردین ارادم زیاد شه مثلا


از آدم کوچیک بودن خستم

مسافر

امروز صبح عید رو دیدم

شادی رو دیدم

خوشحالی بی پایان رو

شعف حاصل از پایان انتظار رو،

از توی چشمی در، توی چشمای پیرزن همسایه دیدم!

وختی داشت دخترش رو که از فرنگستون برگشته بود تمام قد ورانداز می کرد.


اما امیدی ندیدم

خوب / خیلی خوب / خوب تر

تو هرگز نیومدی و دستای من یاد گرفتن بدون تو گرم بشن

تو هرگز هم نیای زمستون ها یه جوری بهار می شن

بدون تو حتی شهریور می گذره و مهر می رسه

چرا منتظرت بمونم ؟

مرگ

پسرک رفته بود روی اعصاب مامانش! کفش خواهرش رو می خواست، به هر قیمتی که باشه

جیغ زد فریاد زد، به نشانه اعتراض یکی از مجسمه های مامانش رو شیکوند، با کفش کثیف روی فرش ها راه رفت، هرکاری که از دستش بر میومد انجام داد تا آخر مامانه به ستوه اومد و کفش خواهرشو بهش داد و گفت: بیا بگیر ببینم می خوای چی کارش کنی!


یک بسته داد دست دختربچه و گفت: این رو برای تو آوردم، دختربچه تشکر کرد بسته رو باز کرد، کلی ذوق زده شد و سریع کفش ها رو پاش کرد، مث شاهزاده ها راه می رفت و دور خودش می چرخید و با کفش ها می رقصید.


پسرک محو پاهای دخترک شده بود، همونی شده بود که می خواست. مطمئن بود مامانش هم اگه این هارو میدید هرگز با دادن کفشایی که 2 سال بود کسی بهشون دست نزده بود اینقد مخالفت نمی کرد.


مامان پسربچه توی خونه نشسته بود و گریه می کرد، توی این دو سال هربار توی اتاق دخترش رفته بود همین حال رو پیدا کرده بود.

پنجره

اینایی که می شینن کنار پنجره و خیره می شن، آدمای خوش بختین، دنیا بهشون چند لحظه داده که به هیچی نگاه نکنن. ازین لحظات می خوام


دریا

خوب ببینید الان یه دختر آروم جلوتون نشسته

بدون عذاب وجدان - بودن دغدغه - بدون راز و این حرفا - راضیم از این وضعیتم


خدا داره کم کم دوستم می داره


پ ن : دستمام رو که به هم می مالم گرم میشن - اگه به دستای تو بمالم فک کنم آتیش بگیرن مثلا

برزخ

احساس برزخی ای دارم


از یه مرحله ی نسبتا سخت گذشته ام و راه بازگشتی هم نیس

وارد یه مرحله ی نا شناخته ای شده ام و می دونم پایدار نیست و به زودی وارد بهشت یا جهنم میشم