-
reyees.persianblog.ir
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 13:20
دوستی داشتیم نامش صفی ا بود گاها سمیره صدایش می کردیم، صدوقی هم این دوستمان "دوست" زیاد داشت این دوستمان به ما نشان داد امام رضا با ادم حرف می زند این دوست به ما نشان داد گاها دوست ها دست رد به سینه ی هم می زنند و گاها دوستشان را مایوس می کنند و گاها دلشان می گیرد ازینی که هستند و بغض می کنند و دوست دارند به...
-
این یک لوپ بی نهایت است
شنبه 29 آبانماه سال 1389 20:55
در کیفو باز می کنم، از توش گوشیمو در میارم، اس ام اس هارو چک می کنم، اس ام اسی ازت در کار نیس، می رم اُپرا مینی رو باز می کنم، ای میلامو چک می کنم، بازم خبری ازت نیس، وبلاگمو نیگا می کنم، کامنتی ازت نیس، مایوس می شم، گوشیو می ندازم توی کیفم، درشو می بندم، به حرفای استاد گوش ؟ می کنم،یکم صبر می کنم ، به ساعتم نگاه می...
-
پازل کافه شب ون گوک
جمعه 28 آبانماه سال 1389 17:05
چند تا چیز لذت های فرا رایانه ای دارن یکی شون تایپ سریعه ! یکی شون چک کردن گودر قبل صبحانه ی جمعه - که بعضا می شه قبل ناهار - یکی دیگه شون تموم شدن پروژس حتی اگه پر غلط باشه اما یکی شون پیدا کردن لینک فیلم های بچه گیه اشک ها و لبخند هارو که دوباره می دیدم، همه اش تو فکر این بودم که تو ذهن من چرا این خانومه اینقده بهتر...
-
بزو ان
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 22:53
دلم لک زده برا آهنگ فرانسوی کنار شوفاژ تو یه روز سرد با پنجره ی باز که از 10 تا لغت 5 تاشو بفهمی. دلم لک زده برا پست های بزوان که توشون ازت می نوشتم و می خوندن دوستان و می گفتن که درس می شه دختر، صبر کن یه کم دلم لک زده برا رجب های حکمت دار این پست بزوان یادم نمی ره : زینب ، رجب ، علی ... حکما ارتباطی هس دلم لک زده...
-
قبل خواب مسواک بزن
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 22:55
خوب گوش کن ببین چی می گم ظرف شستن با دندون شستن فرق داره ، آره گلم توفیر داره ظرفو باس ناز کنی دندونی اما تحت فشار بذار ببین ظرفو که کفیش کرذی یه دستی سرو روش می کشی، صدای لیزلیزکش که اومد، یه بار دیگه آب زوش می کشی و تمت اما دندونو کفی که شد باس اذیتش کنی، هی زجرش بدی تا لثت صداش درآد، بعد دیگه حله
-
شورلت رادیو ضبط دار آفای صدرایی
جمعه 21 آبانماه سال 1389 10:43
وقتی بعد 20 سال می ری خونه ای که توش به دنیا اومدی ( نه این که تو این 20 سال نرفته باشیا ! تازه 13 ساله که هفته ای 1 بار اونجایین، ولی به این دید نرفتی ! ) دلت نه می خواد بچه باشی نه بزرگیت جلوه ی قبلشو داره وقتی بعد این همه سال وقتی می خوای بری تو راهرو ( راهرویی بری که اون موقع ها با نینا و سوره و سودابه و زینب توش...
-
the hell of a Break Up
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 18:18
she almost Broke Up with me today ! as if a couple leaving each other after 3 years ! دانشگاه شریف تهران و دانشکده مکانیکش و گوجه فرنگی هایی که کاشتن توش هرگز از ذهنم بیرون نمیره و شماره دانشجویی ! 8610391 می خوام فقط بنویسم ! بدون فکر بدون معنی ، به من چه که شاید نفهمی / نفهمن / نفهمم دست سنگینی که به دستور خانم...
-
عرفه / عرفات / امتحانات
جمعه 14 آبانماه سال 1389 19:35
وقتی همه ی امیدت به اینه که هفته دیگه می ری مشد ( همون مشهد خودمونو می گم ) این که اون دنیا می گی مشد رفتم ( همون مشهد خودمونو می ... ) که می گی سالی یه بار می رفتم مشد ( همون مشهد خودمونو ... ) می گی من همونم که ... نشون به اون نشون که من کلی تو دستمال کاغذیام فین می کردم تو مشد ( همون مشهد خود ... ) می گی نشون به...
-
جمله سازی
جمعه 14 آبانماه سال 1389 12:40
شوفاژ و سه راهی برق و لپ تاپ و مدار1 با اینا یه زندگی بساز
-
پاییز فیات ذغالی
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 18:55
من عاشق پاییزم، می دونی کجاش ؟ اونجا که تو هوای سرد و ابری و مرطوب که همه ی نفسات یخ می کنن می چپی توی یه دونه ازین مینی بوس های فیات دودی که بوی ذغال می ده و توش بوی گرمی هوا و گرفتگی نفس ها و موندگی می ده می شینی و از گرمای توی سرما لذت می بری ای کاش خونمون تجریش بود، اون موقع از دم در دانشگاه سوار مینی بوسای فیات...
-
مخاطب من یک دمپاییست
شنبه 8 آبانماه سال 1389 21:51
تجربه ی چیزای تازه تنها قشنگی زندگی نیست ؟ تو خودت اگر بعد از 3 سال متوالی دمپایی حموم بودن ببرنت بزارنت زیر پایه ی ساییده شده یخچال قدیمی خونه مادربزرگه، خوشحال نمی شی ؟ تو خودت اگه بعد از 2 سال تو ویترین شیک ترین مغازه ی شهر بودن، به جرم رنگ و رو رفتگی بندازنت تو سبد دمپایی های نصف قیمت ذوق نمی کنی ؟ خوب منم از...
-
دمپایی
جمعه 7 آبانماه سال 1389 10:24
همه از من ناراحتن معصومه ناراحته مامان ناراحته مریم ناراحته بروبچ دانشگاه همه ناراحتن بابا هم مامان می گه ناراحته و الان معصمومه میاد همون بحثیو باهام می کنه که اون روز تو برج اسکان می کرد و من توانایی شنیدن هرچیو دارم جز اون حرفاش پ ن 1 : هانی بابا داره ماشین برام می خره ایشالا تا 5شنبه ماشین من و مامان از هم سوا...
-
اسون نیس
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 21:27
ce n'est pas facile
-
چرا نمی فهمین ؟
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 11:23
دیشب گفتم، امروزم می گم، فردا هم لازم شه تکرار می کنم شمار روزا از دستم رفته دیگه
-
دست
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 21:56
دست هایم سردت، تا نیامده ای گرمشان کنم
-
معجزه هم گاهی اوقات دوبار اتفاق میفته
جمعه 9 مهرماه سال 1389 21:09
اگه یه بار رفته باشین و می دونید که بعضی چیزا معجزس یا اگه شبی تو مهران خوابیده باشی اگه تو هوای شرجی و خنک مهران لرزیده باشی یا از دجله رد شده باشی و اون ور فرات رفته باشی اگه آفتاب در حجاب رو تو اتوبوس خونده باشی یا آمریکایی ها گشته باشنت یا تو اتاق گشت عراقی ها له شده باشی یا شبی، عصری، سحری ، ظهری، قبل ظهری، بعد...
-
کیش
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 15:26
روز اول که میری، انتخاب واحدمه اینقدر سرم شلوغه که نگو تا خود_4 دارم درسارو اینور و اونور میکنم بعدش با سهیلا اینا داریم یه چیزی میخوریم و نگاهم به گوشیمه که از صبح بهت مسج زده ام بعدش not delivaryش میاد بعد تو راه-چون ماشین نبرده ام- دارم اهنگ های های اسکول گوش میدم فردا از ساعت 11 که پا میشم دارم میدوم تا خود 6 که...
-
حکایت یک دل
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 00:01
یاد علی به خیر و جمله ای که 100بار تکرار میشد در فصل های او: مگه یه دل چقدر جا داره؟؟ هان؟؟ چقدر جا داره؟؟؟ اینقدر که آروم پشت تلفن به سنا بگه اگه علی بره: سخته... اینقدر که سه شب وسط همه خوابای پرت و پلاش مونارو ببینه ببینه که تو خواب بهش میگه : برگشتی... اینکه هی باباش بگه دلمون تنگ شده براشون،ببین آنن؟؟ اینقدر که...
-
90% خالص
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 22:13
انگار باید به خاطره ها دل بست به آنچه بوده به آنچه بودیم امروز وقتی مریم شکلات90% را به دستم داد کلی ذوق کردم وقتی چشیدم عین زهر تلخ بود و به این فکر کردم که 70%would be nice !!!! دارم پیر میشم؟؟ مامان داره میگه بریم بیرون وقت رفتنه... پ.ن: دلم لک زده برای نسکافه یا هات چالکت که باهاش این شکلات لعنتی بره پایین
-
KLASSNO Irish Cream
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 15:47
قهوه ی آماده ! یا شایدم نسکافه آماده من که فرق بین قهوه و نسکافه رو نمی دونم ! ولی می دونم به اونایی که توی قهوه جوش دم می کنن می گن قهوه بگذریم هنوز هم هربار تو مغازه ای KLASSNO Irish Cream می بینم، دیگه مغازه نمی بینم! دو تا چشم پشت عینک می بینم که به من خیره شده هنوز هم هر بار توی خونه کشوی زیر کشوی هله هوله هارو...
-
ص ف ی ا
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 01:45
"وقتی غم گینی، هیچ برادری نداری" -امیرالمومنین- ( امام علی خودمون رو می گن ) وقتی تن هایی غم ای نداری و فرمود :" خوب عبادتی است تن هایی"
-
هری پاتر
جمعه 22 مردادماه سال 1389 17:56
آدم وقتی شروع می کنه کتاب تکراری خوندن، که ندونه چجوری می خواد با چیزهای جدیدی آشنا شه. وقتی که هنوز نمی دونه می خواد چی دستگیرش بشه از یه کتاب و ترجیح می ده که فعلا تا اطلاع ثانوی در فکرش رو روی چیزهای نا شناخته ببنده ، Harry Potter and the Sorcerer's Stone Harry Potter and the Chamber of Secrets Harry Potter and the...
-
سحر رمضون
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 00:31
ماه رمضون پر از سحر ه می خوام از این ماه شروع کنم، با سحر ها دوست تر شم خدا می ده می دونم اگر بخواد البته
-
هانی
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 16:57
وقتی می ری برای دو هفته، اول هیچی نمی شه بعد از چند روز، می رم مسافرت و هنوز هم چیزی نمی شه و من بر می گردم و تو هنوز بر نگشتی و یواش یواش یک چیز هایی می شه و تو نیستی و تو نیستی و تو نیستی و همه ی چیزها می شه و تو نیستی و هنوز هم نیومدی و حالا می فهمم دو هفته مکه رفتم چه چیزهایی شده بوده و حالا بهتر می فهمم یک هفته...
-
دل آدم که بگیره ...
شنبه 12 تیرماه سال 1389 20:05
چشم هام سنگین شدن آرژانتین سومین گلش رو هم زد معده ی من هر روز صبح که بیدار می شه رفتنت رو بهم یاد آوری می کنه و من هم هر بار می شینم پای یک سبد میوه تابستونی بهش فراموش کردن تو رو یاد آوری می کنم.
-
137
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 08:31
تا بچه بودیم، می خواستییم زودتر بزرگ شیم و مث مامانه ماتیک بزنیم و پاشنه بلند پا کنیم و ... و هی می دیدیم که بزرگ نمی شیم. تا بزرگ شدیم نمی خوایم حالا حالا ها پیر شیم، هر روز یه شباهت جدید به پیرا پیدا می کنیم و ... و هی می بینیم که جوون نمی بینیم. به قول دوستان گودر : مملکته داریم ؟
-
عباس پور
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 23:19
چرا بعضی ها می خوان بعضی هارو که نمی خوان به بهشت برن، زورکی وارد بهشت کنن ؟ چرا بعضی ها می خوان بعضی هارو که نمی خوان به جهنم برن، به جهنم ترغیب کنن ؟ اصلا کی گفته بهشتی در کاره ؟ جهنم کدومه ؟ اینا دنبال چی هی تو کارای هم دخالت می کنن ؟
-
دیروز رفتم انقلاب
جمعه 28 خردادماه سال 1389 18:27
- آقا فلان کتاب رو می دی؟ - نه، نویسندش داره تو آمریکا وطن فروشی می کنه. - خوب من می خوام کتابشو بخونم - این کتاب فروشی نیس خانوم.
-
NeaReR mY gOd to Thee
جمعه 28 خردادماه سال 1389 05:35
ساعت 5 و 32 دقیقه امید اینجاست، تازه متولد شده و کله خر است و نوپا و بی تجربه ، می خواهد زندگی کند.