-
قرمز
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 23:32
اشک الکی ریختن هنر نیست که... می گن هروقت خواستید اشک بریزید، برای پسر زهرای اطهر بریزید... شب همه پر از خوشی و خالی از تنهایی.
-
دوووووور
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1392 15:15
تازگی ها عکس از مشهد که می بینم، یاد مشهد که می افتم، اسم مشهد که می آد، حرف مشهد که زده می شه... اشک توی چشمام حلقه می زنه و بغض می کنم فقط... انگار که دوووووور شدم.... دوووووور ِ دووور ِ دور
-
تمــه
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 23:46
به همین زودی گذشت و تموم شد و ما موندیم و دوباره 9 ماه انتظار...
-
کافی
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 01:48
دوست داشتن و دوست داشته شدن احساس عمیقا عجیبی است... پ ن : خدا قسمت همه بکنه حسش رو... پ ن دوم: بعضی وبلاگ ها رو که می خونی قند تو دلت آب می شه خدا رو شکر می کنی دوستات چقدر حالشون خوبه...
-
رمضان به شماره افتاده
دوشنبه 14 مردادماه سال 1392 21:57
دیشب اصلا شروع به نماز خوندن که کردم بغض داشتم. تاحالا شده دلتون برای نماز خوندن تنگ بشه؟ دیشب اونــــــــــقدر ذوق نماز داشتم که برام اهمیتی نداشت که صبح زود باید پاشم یا چی... فقط دوست داشتم نماز بخونم... نماز طولانی بخونم... دعا بخونم... دعای طولانی بخونم... باورم نمی شد که دوباره قسمتم شده باورم نمی شد که دوباره...
-
امام رضای سی و دوم
یکشنبه 6 مردادماه سال 1392 14:27
سلام. این روزها اسم مشهدتان که می آید چشم هایم خیس خیس می شوند... دارد دوباره شهریور می شود... به شهریور پارسال که فکر می کنم، انگار یک خواب بود... راه پله های اتاق فاطمه... بلیت مشهدی که برایم گرفته بودند و توی راه بود... دو سال پشت سرهم تولدم را پیش شما بودم... دو سال پشت سرهم از شما عیدی گرفتم. امسال حتی اول رجب هم...
-
بی بهانه
شنبه 22 تیرماه سال 1392 13:41
دوست داشتنت بی نهایت ساده و بی بهانه است... پی نوشت: هربار می خوام بگم که "بی بهانه دوستت دارم" یاد کارتی میفتم که مامان شکوفه بهم داد.
-
بی دلیل
جمعه 21 تیرماه سال 1392 15:00
-
خستگی
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 00:02
گاهی اوقات خسته ای چون دلت بهونه گرفته. بهونه ی چیزی که الان نمی تونه داشته باشدش. پی نوشت اول: دلم بی نهایت برای خروپف هاش تنگ شده... نمی دونه چقدر دوست دارم صداشونو پی نوشت دوم: یا حتی برای خیابون نامجو. حتی تر برای شعرهای ابی.
-
شعبان
سهشنبه 11 تیرماه سال 1392 11:43
إِن لم تکن غفرتَ لنا فیما مَضى مِن شعبان فاغفِر لنا فیما بَقِیَ مِنه
-
آرامش بعد انتخابات
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 12:33
همه ی تفسیرهای سیاسی تون رو بذارید کنار، هیچ چیز مثل این سکوتی که همه رو فرا گرفته این روزها من رو نمی ترسونه. پی نوشت: از سیاست چیزی نمی فهمم جز اینکه آقا حتی نباید لحظه ای توی دلشون حس کنن که تنهان. پی نوشت دوم: این روزها حتی من هم حس تنهایی می کنم.
-
دلدادگی
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 09:30
یه وقت به خودت می آی و می بینی که بعد چندماه برنامه ریزی و آرزو پاشدی اومدی کلاردشت با یه عـــالمه از کسایی که دوستشون داری، ولی شبونه دل درد رو بهانه می کنی و به هرقیمتی که شده با هر بدبختی و زحمتی برمی گردی تهران که جمعه ظهر با یکی بری سینما! اون موقعه که می فهمی کار از کار گذشته... اون موقعه که می فهمی دلت جایی...
-
انتخابات
شنبه 25 خردادماه سال 1392 20:59
نمی دونم از کجا خوردم!
-
آلودگی
جمعه 17 خردادماه سال 1392 10:36
اول بگم که عید همگی مبارک باشه. دوم هم اینکه چرا اصلا حال و هوای دلم عیدی نیست؟ شاید آخرین لحظاتی که خوب بودم وقتی بود که توی یه آشپزخونه ی روستایی باصفا داشتم پوست هندونه می تراشیدم. از دیروز بعدازظهر تاحالا حالم خوب نشد که نشد... شاید برا خاطر حال بد زهرا بود... شاید برای یس ی بود که می خواستم برای بابا سید جوادم...
-
به شماره افتاده 2
شنبه 11 خردادماه سال 1392 23:30
چیزی کمتر از ده روز به پایان رجب مانده... "یا من ارجوه" ها به شماره افتاده ...
-
your love is my turning page
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 14:53
Turning Page Written by: Ryan O’Neal I've waited a hundred years. but I’d wait a million more for you. nothing prepared me for what the privilege of being yours would do. if I had only felt the warmth within your touch, if I had only seen how you smile when you blush, or how you curl your lip when you concentrate...
-
این یک ماه و اندی
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 01:19
امشب یهو نشستم پای هارد و فیلم های دیده شده... یک هو چشمم افتاد به بریکینگ دان 1 ... یاد حرفای دیروزم با یکی از دوستان افتادم. یاد نصیحتایی که داشتم می کردمش... فیلمو که دیدم فهمیدم که اصل حرفم این بود: وقتی ازدواج کن که کسی رو پیدا کنی که باهاش همه ی کارهایی که روزی به نظرت سخت می رسیدن به آسونی انجام بشن.. کسی که...
-
alstroemeria
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 18:14
Please repeat after me ... Alstroemeria ... Alstroemeria Sometimes it doesn't really matter what you are given...the only thing that matters is the "who"... P.S: whose hands can heal... whose hands can bruise ...
-
زینبم
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 22:26
زینب خانومم... پی نوشت: امروز باهم عیدی گرفتیم...
-
دومین ما
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 21:11
مگه مـی شـــــه آخه من دلم چیز خوبی بخواد ولی تنهایی بخواد ؟ اصلا مگه تو ذهن آدم می گنجه؟ مگه می شه ؟ مگه ممکنــــه ؟ بابا ما که قرارمون طبقه ی آب هلوی تکدانه است... دیگه کجا برم بی شما آقـــا؟ پی نوشت: البته درست شده ی جمله ی آخر اینه: دیگه کجا برم بی شما و آب هلو آقـــا؟
-
امام خودم پانزدهم
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 14:19
سلام آقا.. امروز تولد تنها پسر امام رضامونه... جقدر دل آدم می خواد امروز مشهد باشه و از نزدیکتر بهشون سلام بده و تبریک بگه .... آقا چه تن آدم می لرزه وقتی این حدیث از پدربزرگ بزرگوارتون رو می خونه... چه دل آدم می سوزه... چقده آدم دلش هوای کاظمین می کنه... "اننی و من جری مجرای من اهل البیت ، لابد لنا من حضور...
-
خانم اصغری
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 10:43
پیش نوشت: یه پست خیلی طولانی و حوصله سربره. آخرشم چیز خاصی نگفتم :) تابستون سال 85 بود که اولین بار خانم اصغری اومدن خونمون. اون هم برای بنایی. یعنی چون بنایی خونه رو شروع کرده بودیم ولی مامان سرکار بودن و نمی تونستن بالاسر کارگرا باشن، قرار شد خانم اصغری هرروز بیان خونمون البته از بچگی که توی مهدکودک با کوچکترین...
-
خواب آلودگی
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 16:14
خستس ذهنم، خوابشم میاد، باید این همه انتگرال هم حل کنم.
-
اولین ما
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 00:56
گاهی اوقات حتی تلویزیون دیدن و پای اخبار نشستن هم فانتزی می شود. البته اگر تو قسمتی از آن باشی.
-
امام رضای سی و یکم
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 19:44
سلام. آمدم اذن شما را هم گرفتم و از من بودم در آمدم... رویایی ترین اول رجب عمرم رو تجربه کردم. وقتی رسیدیم حرم همه چیز داشتم... وقتی با مامان فاطمه و مامان نسرینم توی صحن انقلابتون نشستیم و نماز صبح خوندیم... وقتی شونه ی مامان هام توی سجده ی بعد از نماز می لرزید... وقتی اومدیم کنار ضریحتون و دعا کردیم ... وقتی همش تو...
-
شوش
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 19:34
پیش نوشت: این پست مدت ها پیش چرک نویسی شده بود و در انتظار امروز بودم برای ارسالش. آدم ها همیشه خوبی نمی کنن. آدم ها گاها کارهایی ازشون سر میزنه که به مذاق طرف مقابلشون خوش نمی آد.. و اخلاق دقیقا اینجاس که اهمیت پیدا می کنه و معنی دار می شه... آدم با اخلاق آدمیه که وقتی اطرافیانش درحدش خوبی نمی کنن با خوبی جواب بده......
-
قطار 2
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 22:42
در راه بازگشت..چقدر همه چیز عوض شده...
-
قطار
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 22:48
یک ساعت و ربع دیگه رجب شروع می شه. چراغ های کوپه خاموشه.
-
محضر
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 10:02
چرا استرس ندارم ؟
-
امام رضای سی ام
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 23:02
برای انجام بعضی کارها اذن پدر لازم است.