-
دل گرفته ی تنها
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 21:54
-
امام رضای بیست و چهارم
شنبه 23 دیماه سال 1391 00:44
سلام. مگر جای دیگری جز حرم شما هم می تواند باشد این دل الان ؟ پی نوشت اول: این روزها تنها می توان سلام داد و امید داشت به اینکه عادتتان بوده و هست که سلام را بی جواب نگذارید ... پی نوشت دوم: السلام علیک یا علی ابن موسی، ایها الرضا، یابن رسول الله...
-
امام رضای بیست و سوم
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 22:45
انــــــقدر دلم تنگ مشهد شما شده که حاضرم برگردم به دوماه پیش و برگردم به همان چهارشنبه ای که داشتم از بی مشهدی دق می کردم و مامان با اتوبوس من رو آوردن پیش شما و پنج شنبه صبح ساعت 8 صبح توی شهرتون از اتوبوس پیاده شم و یک راست بیام پیشتون و گریه کنم و گریه کنم و گریه کنم .... دوست دارم بیام پیشتون. دلم تنگ حرمتون شده...
-
احتمالات
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 11:22
من نمی گم احتمالش نیست ... اگه نبود هیچ وقت این همه امید و اعتقاد و این ها بهش نداشتم ... فقط می خوام بگم که داره باورم می شه که همیشه به عنوان چیزی فضایی بهش ایمان داشتم... به عنوان چیزی که هست... باید باشه ... ولی مال من نیست... یعنی خیلی بعیده که مال من بشه روزی. به کسایی که میگن دارنش نگاه می کنم گاها و شاید حتی...
-
عاقل نیستم
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 09:03
یه جایی از توآیلایت هستش که ادورارد داره به بلا می گه که تو اگه عاقل بودی الان می رفتی و تمام، اونوخت بلا یه جمله ای میگه که یه مدته توی مغزم تکرار می شه ... خلاصه جملشم اینه که میگه ما چرا داریم این بحث ها رو می کنیم وقتی که من اونقد عاقل نیستم.
-
امام خودم هشتم
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 22:56
سلام. ببخشید. شب بخیر.
-
احدی الحسنیین
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 19:19
قل هل تَربَّصُون بِنا إِلاَّ إِحْدَى الحسنَیَیْنِ ونحن نتَرَبَّصُ بکم أن یُصِیبَکمُ اللّهُ بعذاب من عنده أو بأیدینا فتَربصُواْ إنا معکم مُّتربّصُون 52 توبه سه تا چیز این آیه رو خیلی دوست دارم... یکی اینجاش که خیلی Matter_of_fact_ly می گه که مگه برای ما انتظار جایگاهی به جز بین دو "بهتر" رو دارین ؟؟ مگه...
-
امام حسین یازدهم
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 17:47
سلام دکتر عبدالباقی می گفت: سه عدد اتمام حجته ... فکر کنم خیلی وقت پیش با من اتمام حجت کرده بودید... خیلی وقت بود "سه" را رد کرده بودم. ممنون ولی، خیلی خیلی ممنون که دوباره دعوتم کردید. ممنون پی نوشت: اربعین هم تمام شد ... اذان مغرب اربعین طبق برنامه ریزیم نگذشت... شاید صد برابر بهتر حتی گذشت ... پی نوشت...
-
امام حسین دهم
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 00:53
سلام. اربعین شد. چهل شب پیش، شکوفه روی تخت زهرا خوابیده بود، نماز صبحم تمام شده بود و دنبال بهانه ای می گشتم که بیشتر بیدار بمانم تا بیدار شود و نمازش را بخواند... بهانه دستم دادید... آن هم چه بهانه ی خوبی .... منتظر بودم اربعین شود و بهانه را با افتخار به مقصد برسانم... همین چند شب پیش بود که به شکوفه خرده گرفتم......
-
2013 شد و همچنان نیستی
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 00:27
کریسمس سال 2005 بودش که یه شب بین اسمس های من و نرگسس به دنیا اومدی. اولین بار هم که جدی بهت فکر کردم، کنار شوفاژهای پیلوتی که به تازگی نمازخونه شده بود دراز کشیده بودم و همه ی فکرم مشغول این بود که چجوری می شه پیدات کرد. اون روز مطمئن شدم که تنها راهش اینه که یه شرکت تولید قطعات کامپیوتری بزنم و اسم تورو روش بذارم و...
-
Effortless
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 16:22
It should be easy ... Just like falling ... It shall need no force, no effort ... As easy as falling off a cliff ... PS: You know what I mean ! PS 2: Honestly speaking ... It really was not mine... it was Edward Cullen's opinion about fAlling in lOve...
-
امسال
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 13:55
اول سال شکوفه بهم یه سررسید داد که توش هرروز می نوشتم خلاصه ی آنچه کرده بودم رو. خیلی خوب بود. راضی بودم کاملا. الان نمی دونم این که این سررسید رو داشتم و تقریبا تمام روزهای امسال رو می دونم چه کردم باعث شده امسال این همه زود بگذره یا چی ... ولی امسال به چشم بهم زدنی گذشت و تموم شد و رفت ... اون روزی به شکوفه می گفتم...
-
امام حسین نهم
یکشنبه 10 دیماه سال 1391 16:18
سلام. از پارسال، چند روز مانده به اربعین شما بود که شروع شد همه چیز. و درست یک سال طول کشید. این خانم هایی که توی مسجد جانماز به آدم می دهند، تسبیح به آدم می دهند، جا به آدم می دهند... می شود برای زیارتتان بطلبیدشان؟
-
امام حسین هشتم
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 14:34
سلام. همین محرم و صفری که اسلام را زنده نگه داشته اند، همان محرم و صفری اند که من را هم سرپا نگه داشته اند.. که اگر نبود عزای شما و فرزندانتان، که اگر نبود نگاه شما و لطف پسرانتان، مدت ها پیـــــش مرده بودم.
-
حکایت من
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 13:30
حکایت من حکایت "الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا" شده.
-
حکایت من
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 00:22
حکایت من همان حکایت قدیمیِ مرده ات با زنده ات فرقی ندارد است.
-
امام خودم هفتم
شنبه 2 دیماه سال 1391 10:06
سلام. دیروز صبح بارون خیلی خوبی میومد، امروزم که هوا آفتابی و خیلی هم خوبه ... گفتم بیام سلامی کنم بهتون و اینا :) البته این رو هم در نظر داشته باشید که می خوام از امروز یه کار مهمی رو شروع کنم و اومدم که ازتون بخوام برام دعا بکنید. وقتی دعای شما پشت آدم باشه... اون وقت هرچیزی که بشه، آدم می تونه آخرش بگه که: الخیر فی...
-
یلدای 1391
جمعه 1 دیماه سال 1391 00:40
اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید دارم امید بر این اشک چو باران که دگر برق دولت که برفت از نظرم بازآید آن که تاج سر من خاک کف پایش بود از خدا میطلبم تا به سرم بازآید خواهم اندر عقبش رفت به یاران عزیز شخصم ار بازنیاید خبرم بازآید گر نثار قدم یار گرامی نکنم گوهر جان به چه کار دگرم بازآید کوس...
-
BFFs forever
سهشنبه 28 آذرماه سال 1391 00:25
پیش نوشت: اندرو نیمه ی گم شده ی شخص اول داستان بود، نتالی بست فرندش که چند هفته ای خیلی الک ی به طرف تهمت زده بود و با هاش بهم زده بود :) پی نوشتِ پیش نو شت: اینجا اندرو داره میمیره ناتالی اومده پیشش :دی - اسمایلی نیش باز- این پاراگراف از کتاب حرف دل بود Best friends, no matter what they do or how much they hurt you,...
-
امام رضای بیست و دوم ( بهترین سحر )
شنبه 25 آذرماه سال 1391 14:09
سلام. دلم برای رواق پایین پاتون یه ذره شده ... یــــــه ذره .... بهترین اتفاقی که در یکی دوماهه ی اخیر برام افتاده همون سحری بوده که کنار سجاده ی یه مادر شهید از خواب آلودگی غش کردم و بهترین هدیه ای که گرفتم همونی بوده که همون جا بهم دادید... هروقت به حالم فکر می کنم وقتی مامان و سها اون طرف نشسته بودن و من برای اولین...
-
امام خودم ششم
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 10:07
سلام. صبح پنج شنبتون بخیر دلم براتون تنگ شده بود. از همون شب اول توی کلاردشت بگیرین، تا همین دیشب بعد چیزایی که اتفاق افتاد... دلم براتون تنگ شده. روز خوش ...
-
رمز: رنگ مرود علاقم
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 16:20
-
صبر
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 16:45
فاصبر ان وعد الله حق واستغفر لذنبک وسبح بحمد ربک بالعشی والابکار از دیشب تاحالا "صبر" ذهنم رو درگیر کرده. امروز سرچ کردم دیدم 69 جا توی قرآن کلمه ی صبر اومده و 69 جا توی قرآن از فواید صبر گفته شده ... اصلا سوره ی عصر رو نگا کنین... خودش کلـــــــــی حرف داره. بسم الله الرحمن الرحیم، والعصر، ان الانسان لفی...
-
غش کردن
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 08:55
تا صبح کابوس می دیدم ... تا خود صبح وقتی هم که بیدار شدم گوشم سوت می کشید و سرم سنگین بود. درست مثل وقتی می خوای غش کنی. از زور صدای سوت توی گوشم هیچ چیز دیگه شنیده نمی شد. دوست ندارم غش کنم.
-
امام خودم پنجم
شنبه 18 آذرماه سال 1391 18:00
سلام. حشر هم تمام شد. حدید را شروع کردم. شب خوش. پی نوشت: نقاشی رو دوست دارم.
-
امام خودم چهارم ( تعلل )
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 15:00
سلام. از همون سوم دبیرستان فهمیدم که هروقت با کسی یودم و توفیق چیزایی رو از دست دادم، باید در تصمیمم برای با اون بودن تجدید نظر کنم. از همون سوم دبیرستان هم توی تجدید نظر تعلل می کردم. امیدوارم این تجربه ( که همچین هم ارزون نبود به دست آوردنش ) بهم یاد داده باشه که از تجربه های قبلی استفاده کنم!! و وقتی دیدم کسی داره...
-
امام خودم سوم
شنبه 11 آذرماه سال 1391 23:30
سلام. از خود صبح که پاشدم منتظر بودم که بیام و بگم بهتون که از دیشب تاحالا ذهنم بدجور درگیر این آیه از سوره ی نساء شدم که : "ایها الذین آمنوا آمنوا باللّه و رسوله و الکتاب الذى نزل على رسوله و الکتاب الذى انزل من قبل و من یکفر باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الاخر فقد ضل ضلالا بعیدا" به این فکر می کنم...
-
امام خودم دوم
جمعه 10 آذرماه سال 1391 18:02
پیش نوشت: اون قبلا تر ها که یکم کمتر از الان سیاه بود قلبم، یه مدتی هرروز صبح چشمام رو که باز می کردم، قبل از هرکار دیگه ای به شما سلام می کردم. شب ها هم بعد از همه ی کارها، قبل از بستن چشم هام، زیر لب شب بخیر میگفتم بهتون. اون مدت مدت خیلی خوبی از زندگیم بود. زمانی بود که صبحش رو با سلام دادن به شما شروع می کردم و تا...
-
من الغریب الی الحبیب
جمعه 10 آذرماه سال 1391 11:56
-
امام خودم اول
جمعه 10 آذرماه سال 1391 00:10
سلام می کنم به شما و همه ی پدرهای بزرگتون و عمه ی بزرگوارتون. و تسلیت می گم بهتون بابت این ایام.. این تسلیت گویی کمترین کاریه که از دست ما برمیاد. شرمنده که به همین بسنده می کنیم. ( قول هم میدم کم کم به شرمنده بودن بسنده نکنیم ) کلی نوشتم، ولی شاید بهتر باشه بیشتر فکر کنم، بعد براتون آپ کنم کاملش رو. شبتون بخیر.