-
به شماره افتاده
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 16:45
والا همین پریروز بود که به تقویم نگاه کردم و چهل و چند روز به رجب مونده بود و اومدم نوشتم که چقدر منتظرشم. یا همین دیروز بود که دیدم از این چهل و خورده ای روز فقط بیست و چند روزش باقی مونده. الان دیگه روزهامون تا اول رجب به شماره افتاده و هنوز برای هیچ چیزی آماده نیستم. انگار یک هو از خواب پاشده باشم و دیده باشم که...
-
آیه نور
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1392 12:01
دیشب یه جایی دیگه تحمل شنیدن یه سری چیزا که انتظارشونو نداشتم و نشنیدن یه سری چیزا که منتظر شنیدنشون بودم رو نداشتم. پاشدم اومدم توی اتاقم دراز کشیدم روی تخت، یه اسمس نوشتم که نفرستادمش، بعد سها و یایا اومدن بلندم کردن که بیا بریم. قبل برگشتن قرآنم رو باز کردم، دلم می خواست به تنها چیزی که اون لحظه مطمئن بودم پر از...
-
روز من
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 00:31
-
امام رضای بیست و نهم
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 05:44
سلام. صبحتون بخیر. از بعد اذون تاحالا یه ساعتی می شه که فکر اومدن به حرمتون... پا گذاشتن به مسجد گوهرشاد... نشستن توی صحن انقلاب روبروی گنبدتون و همینجوری نگاش کردن... سلام کردن به خادم هاتون... لبخند زدن به بچه های توی رواق ها و آبنبات دادن بهشون چشمام رو خیس کرده. دلم اونقده رواق پایین پا رو می خواد... که حتی از...
-
امداد خودرو
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 23:22
-
جمعه عصر
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 18:48
هفت بار نوشتم و پاک کردم. ازین هفت تا چندین تاش شاید بد بودن و چندتاش هم خوب... نه خوب هاش قابل گفتن بودن و نه بد ها رو درست می تونستم بنویسم. You know I can not hide ... You're the very thing UnWinding me ...
-
امام خودم چهاردهم
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 01:57
سلام خیلی وقته ننوشتم براتون. از بچگی مامان می گفتن وقتی می خواین گریه کنین، برا امام حسین گریه کنین... دیشب از فکر اینکه یه روز پسرم رو توی بغل بگیرم و بهش یاد بدم که پسر ِ من و همه ی پسرهای عالم باید فدای پسرهای امام حسینشون بشن، انقدر چشمم سوخت و خیس شد که نفهمیدم چجوری و کی خوابیدم... امشبم نشستم واسه خودم روضه ی...
-
پیشخوان
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 00:49
-
دل تنگی
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 11:33
اومدم که بگم دلم تنگ شده. بگم وقتی فیلمای بچگیا رو نگاه می کردیم... وقتی ثمین رو می دیدم که هنوز حتی روسری لازم نیست سرش کنه... ثمین رو می دیدم که چه بی خیال دنیا توی حال خونه مامانجونیش می چرخه و مثلا می رقصه و تو حال خودشه... وقتی ثمین رو می دیدم که بدون توجه به معنی حرف هاش شوخی می کنه... ثمین رو که با هیکل گندش...
-
بعید
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 15:08
کی می دونه ؟ شاید ما اشتباه می کنیم ... هرچند بعید می دونم. یعنی نمی دونم. نه! بعیده. امکان نداره. پی نوشت اول: زندگی باید ساده تر ازین حرفا باشه. پی نوشت دوم: آهنگ زمینه ی این پست اینه: آ هنگ "قصه ی عشق" از ابی با مطلع ِ "شب به اون چشمات خواب نرسه، به تو می خوام دست م هتاب نرسه ! " پی نوشت سوم:...
-
اعتماد
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 18:50
وقتی می تونید بگید به رانندگی کسی اعتماد دارید که بتونید وقتی رانندگی می کنه چشماتون رو ببندید و به خواب برید.
-
درد
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 09:35
دیشب نمی دونستم از سردرد خوابم نمی بره یا از معده درد. جالبشم اینجاس که درحد چی خوابم میومد.
-
25
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 14:57
فقط بیست و پنج روز تا "یا من ارجوه لکل خیر" مانده. مثل کسی شده ام که یک هو به خود می آید و می بیند اواسط اسفند رسیده و هیچ کاری برای خانه تکانی نکرده. پی نوشت: قرآن بخوان.
-
گرما
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 17:22
روی تخت دراز کشیدم و دارم از گرما هلاک می شم. حوصله ی باز کردن پنجره اتاقم رو ندارم. قرص خوردم و خواب آلودم کرده. رشته ی افکارم دست خودم نیست. فکرم جاهای خوبِ بد می ره و جاهای بدِ خوب... جاهایی که ترجیح می دم نره... دلم گرفته. نمی دونم دقیقا از چی یا از کی. بیشتر از خودم... کمتر از دنیا... بیشتر از کارهام. پی نوشت:...
-
بی عنوان
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 23:42
الا بذکر الله تطمئن القلوب
-
گلادیاتور
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 16:23
اون قسمتی از فیلم گلادیاتور که خواهر شاه میره به دیدن گلادیاتور تا بهش کمک کنه.
-
انگشت اشاره
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 20:13
کسی ارزش نزدیک شدن را دارد که حداقل برای شبیه شدن -نزدیک شدن- تلاش کند، تغییر کند، عوض شود، نزدیک شود، شبیه شود... پی نوشت اول: حالا چرا این ها را می نویسم؟ نپرسید... نه که ندانم، نه که نخواهم بگویم، نه ... که ترجیح می دهم مسکوت بماند بعضی چیزها. بعضی چیزها اگر به دهان آیند انگار کوچک می شوند، انگار زیر قندشکن بروند و...
-
پیچیدگی
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 23:09
زندگی کلاف پیچیده ای شده. قرآن بخوان.
-
راز دل
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 00:21
امشب که تو درکنار منی، غمگسار منی ... سایه از سر من تا سپیده مگیر .... ای اشک من خیز و پرده مشو، پیش چشم ترم ... وقت دیدن او، راه دیده مگیر پی نوشت: این آهنگ قبلا تر ها من رو می برد توی جاده ی تهران مشهد، الان دیگه من رو یاد میدون نامجو می ندازه... پی نوشت دوم: تازگیا آهنگ گوش نمی دم مگه ساز و آواز و این صحبت ها
-
امیدِ تو و پناهِ من
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 23:39
کلی چیزها توی ذهنم بود امروز که کنار رودخونه نشسته بودیم و آش می خوردیم. از آش پارسال و چیزکیک عصرونه و آتیش زدن کتاب های استاد محمدتقی بگیر ... تا حرفای دیشب معصومه و اسمس یهویی امروز فاطمه و آرامش امسال... به فرق های امسال و پارسال ... به اینکه پارسال ماهان هنوز بینمون نبود ... به اینکه پارسال مامانش هنوز مامان نبود...
-
43
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 13:30
چهل و سه روز مونده. از دیشب که تقویم دستم گرفتم، یک ریز توی پشت زمینه ی ذهنم این تکرار میشه که 43 روز دیگه بیشتر نمونده. منتظرم این چهل و چند روز تموم بشه و دوباره صبح چشمام رو باز کنم و بعد 9 ماه احساس کنم خوشبخت ترین ثمین ِ روی زمینم.
-
رمز دار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 17:35
-
زنبق
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 12:24
می دونید که گل گرفتن و گل دادن رو خیلی دوست دارم. دیروز روبروی یه مسجد وایساده بودم که نگاهم به یه گل فروشی افتاد، دلم خیلی خیلی می خواست برم یه شاخه گل بخرم بگیرم دستم بوش کنم... نمی دونم چرا حس کردم جاش نیست. گل هایی که برام میارن و دوستشون دارم رو همیشه خشک می کنم و نگه می دارم. آخرین دسته گلی که گرفته بودم رو خیلی...
-
امام خودم سیزدهم
جمعه 9 فروردینماه سال 1392 23:46
سلام. فاطمیه است. و من توی فکر فاصله ی فاطمیه ی پارسال تا امسالم، توی فکر زیربارون دویدن از قبل بیمارستان آتیه هستم تا دانشگاه امام صادق. توی فکر راهروهای موکت شده ی ساختمان اجتماعات امام صادق ... توی فکر تسبیح تازه از مدینه برگشته ای که فاطمه داده بود بم ... توی فکر چادر خیس و چتر و خیس ِ پهن شده یه گوشه ی مجلس...
-
خستگی
جمعه 9 فروردینماه سال 1392 00:03
از شمالو کلاردشتو نوشهرو اینا خسته شدم. پی نوشت: فردا خانواده برمیگردن و چون مامانبزرگم باهاشونن برای من جا نیست پی نوشت دوم: چرا شوهرخاله زود راه نمیفتن؟ پی نوشت سوم: میترسم 13بدر شه و من اینجا باشم
-
جنگل
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 15:46
زیر آفتاب زل بالای کوه های اطراف نوشهر، یه چادر سیاه انداختم رو صورتم که نسوزه و برای خودم روضه حضرت زینب میخونم شب شهادت دختر پیغمبرم
-
نجفــــــ
شنبه 3 فروردینماه سال 1392 16:26
حکایت ما و نجف حکایت ما و هرشهری نیست که، حکایت ماست و نجف. حکایت ما و نجف اصلا یک جوری است که نمی شود با بقیه ی حکایت ها مقایسه اش کرد حتی. حکایت ما و نجف به همین یک عکسی که روی در کمدمان چسبانده ایم که ختم نمی شود که. قصه دارد حکایت ما، اصلا دیدی روزی افسانه شد... دلم نجف می خواهد. دلم دلش برای احساس "صاحاب...
-
خواب بد ...
جمعه 2 فروردینماه سال 1392 07:43
وحـــــــــــــــــشتناک بــــــود ... همین الان از یکی از بدترین خواب های عمرم بیدار می شم، انقدر بد بود و وحشت داره دلم که می خوام به یکی بگم و آروم تر شم، از یه ور هم اصـــــلا نمی خوام کسی بفهمه. اصلا خیلی خیلی بد بود. چشمام رو که باز کردم فقط اومدم فوری اینجا بگم این رو و برم.
-
اهمیت
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1392 23:06
بعضی چیزا توی زندگی اهمیتشون از بعضی چیزا بیشتره. بعضی چیزا هم اهمیتشون خیلی خیلی بیشتره ... خلاصه تاثیر این جور چیزا هم روی فکر و خیال آدما به تناسب اهمیتشون افزایش تصاعدی داره.
-
شروع بهار
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1392 03:25
بسمه. خیلی حرف ها داشتم برای آخرین روز پارسال. خیلی حرف ها داشتم برای قبل از شروع امسال، خیلی چیزها برای گفتن، برای نوشتن، برای ثبت شدن... تازگی ها رفته ام توی پیله ام. فکر کنم منتظرم دوباره تولد بگیرم برای خودِ جدیدم. خدا را چه دیدی ... شاید این خودِ جدید از اینی که بودم کم حرف تر بود. پارسال اسفند، خیلی خوب یادم است...